راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

سبک زندگی جهادی یکی از انواع سبک های زندگی است که بسیار می تواند به جامعه ی امروزی ما کمک کند.. یکی از مصداق های بارز این سبک زندگی که در چند سال اخیر رونق فراوانی داشته، اردوهای جهادی است

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

صبح شنبه بود مثل همیشه قرار ما گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) بود ... این امامزاده رنگ و بویی خاص برای ما گرفته است. من شخصأ علاقه ای بی اندازه به ایشان پیدا کرده ام. البته ایشان از شأن و مقام والایی برخوردار هستند و از نوادگان مستقیم امام موسی بن جعفر(ع) هستند. ولی صحن و حسینیه ی ایشان برای ما شده محل زیارت و تجمع برای سفرهایی پرخاطره. به راهیان نور که می رویم اینجا می آییم به جهادی که می رویم. یادم می آید اون سال ها که با پیام نور جمعه ها به جهادی می رفتیم، صبح ها در این امامزاده جمع می شدیم، عهد می خواندیم و حرکت می کردیم . خلاصه بارگاه علی بن جعفر(ع) برای ما یادآور خاطره های فراوانی است.

برای این سفر نیز محل تجمع امامزاده علی بن جعفر(ع) بود و تا همه جمع شدیم قدری طول کشید. مسئولین از ابتدا بودند.مسئول بسیج دانشجویی قم از ابتدا و با دغدغه حضور یافته بود و کارها را پیگیری می کرد. دکتر فقیهی نیز که معاون هماهنگ کننده ی فرماندهی سپاه هستند و مسئول ستاد اعزام به مناطق زلزله زده در گلزار چند دقیقه ای حضور پیدا کردند و به دلیل مشغله از ما خداحافظی کردند.

بعد از قرائت زیارت عاشورا در حسینیه ی امامزاده نوبت به سخنان حاج آقای اخوان مشاور سردارخراسانی در مرکزحرکت های جهادی رسید.مثل همیشه پرمحتوا و جذاب سخن گفتند. همه سراپا به صحبت های حاج آقا گوش می کردند حتی مسئول بسیج دانشجویی نیز کاملأ محو سخنان حاج آقا شده بود. انگیزه ای شد برای جهادگران...

نمی دونم چرا این حرکت در گلزار شهدا مرا به یاد حرکت اولین اردو در عید سال 89 انداخت.حال و هوا مثل اون موقع عجیب بود.همه شور وشوق عجیبی داشتند. همان لبنانی ها که هنگام حرکتمان جلوی امامزاده آمدند و دعا می خواندند آمده بودند آن زمان که  یکی از جوانان آنها وقتی مرا با لباس خاکی جهادی و چفیه  دید با لهجه ی عربی دست و پاشکسته  پرسید: تو بسیجی هستی؟ منم با بهت عجیبی گفتم: بله... تا گفتم بله شانه ی مرا بوسید! و من هم او را بوسیدم. بعد به عربی دعایی کرد که هرچه سعی کردم بفهمم نمی شد بالأخره یکی ازدوستان آمد و گفت می گوید : دعا کن شهید شود!!!  این را گفت و رفت و من ماندم و کوله باری شرمندگی که ببین به چه کسی التماس دعای شهادت می کند ...

دوستان ما عده ای نمی توانستند بیایند ولی تا پای اتوبوس آمده بودند و کارها را انجام می دادند. وسایل را بار می زدند و...التماس دعا داشتند. انگار که به یک سفر زیارتی می رفتیم ... که کربلایی بود به واقع ...

نفراتی که در این اعزام شرکت کرده بودند از استان های مختلف بودند. تعدادی از دزفول که بچه های دانشگاه امام حسین(ع) بودند. تعدادی دوستان اصفهانی بودند که از دانشگاه های مختلف بودند و از گلستان، همدان، تهران و ...

منظور که خیلی از دوستان بار اولی بود که همدیگر را می دیدند و آشنایی ابتدایی بود...

حدود ساعت نه صبح بود که با بدرقه ی گرم دوستان عازم آذربایجان شدیم.(ضمنأ هنگام حرکت خبرگزاری بسیج گزارشی از حرکت تهیه کرد که در اخبار شبانگاهی شبکه سه پخش شده بود و دوستان به هر نحوی بود بعد از خبر با پیامک و زنگ ما رو شرمنده کردند.)

حرکت آغاز شد و سفری دوباره برای خدمت سرگرفته شد ... این شعر رو با خودم وقتی به جاده ها خیره شده بودم زمزمه می کردم ...

رسم هجرت شد و باز دل من راهی شده     تو مسیر جاده ها هوا عرفانی شده

  لباس خاکی من به تن من اومده             شکر لله که بازم فصل جهادی شده

خیلی از بچه ها بار اولی بود که به آذربایجان می رفتند مثل خود من که تا به حال نه تبریز رفته بودم  و نه ورزقان چه برسه به یه روستا تو چند کیلومتری اونجا ... احساس وظیفه و شوق خدمت به همنوعان، هم کیشان و هم وطنان خودمون ما رو به اونجا کشونده بود ... که به یاد شعر محمد حسین مهدویان افتادم که میگه ...

همه مشتاق رفته ایم آن جا                               زیر یک طاق رفته ایم آن جا

واقعا از برای انجام                                        عملی شاق رفته ایم آن جا

از برای تلاش  و کار و جهاد                            جود و انفاق رفته ایم آن جا

حدود یک ساعت از حرکت نگذشته بود که صدای خنده و شوخی بلنده شده بود برایم عجیب بود که این جماعت بجز چند نفر محدودی که همدیگر را می شناختیم مابقی دفعه ی اولی است که همدیگر را دیده اند ولی به گونه ای با هم گرم صحبت و شوخی شده بودند انگار چند وقتی است که همدیگر را می شناسند... در همین فکرها بودم که دیدم یکی از ته اتوبوس داره می خونه و ما بقی کف زنون جواب میدن !

البته این جای سوال باقی نمونه که  کسی که می خوند در آینده مسئول فرهنگی اردو شد و به جز مولودی چیز دیگه ای بلد نبود.

تا آخر مسیر همه با هم آشنا شده بودند و از وضعیت شون برای همدیگه تعریف کرده بودند. جالبتر اینکه بعضی ها با هم فامیل از آب دراومده بودند !!!

همه جور دانشجویی داشتیم به جز عمران!

از رشته های مهندسی مثل کامپیوتر وبرق و هوافضا و ... بگیر تا حقوق عمومی وخصوصی!، علوم قرآنی ، فیزیک و علوم سیاسی و تازه بچه های امام حسین(ع) به قول من جنگ سخت می خوندن ! آخه یکی نیست به اینا بگه تو این زمونه که جنگ جنگ نرمه چرا جنگ سخت میخونید؟!  البته هادی قاسمی دوست عزیز بنده که مسئول عمرانی گروه ما بود مهندس کار بود و دراین گروه هم مسئول عمرانی شده بود ...

کلی شوخی و خنده داشتیم تا به مقصد رسیدیم... واقعأ مثل این بود که سالهاست همدیگر رو می شناسیم ... عجیب بود برام ...

  • سرباز ولایت
عروج شهادت گونه یک بسیجی جهادگر در اردوی جهادی

در اردوی جهادی دفتر اعزام مبلغ دانشگاه امام صادق که در مناطق محروم استان کهکیلویه و بویراحمد برگزار شد، جهادگر بسیجی برادر حمید عابدین زادگان به دیار باقی شتافت.

در مراسم تشیع جنازه ایشان علاوه بر نماینده ویژه آیت الله مهدوی کنی، نمایندگان سازمان بسیج دانشجویی و برخی مسئولان استانی، تعدادی از اعضای شورای مرکزی بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام نیز حضور داشتند.
 
آیت الله مهدوی کنی در پیامی این ضایعه را تسلیت گفتند. متن پیام ایشان به این شرح می باشد:
 
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً إلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلی اللّهِ وَ کَانَ اللّهُ غَفُورًا رَحِیمًا»
خبر عروج مجاهدانه و شهادت‌گونه برادر بسیجی، آقای حمیدرضا عابدی‌زادگان در سفر جهادی – تبلیغی، موجب تألم و تأثر گردید. هر چند مصیبت از دست دادن فرزند مؤمن و متدینی که در خدمت قرآن و اهلبیت‌علیهم‌السلام بود، برای والدین این عزیز سفرکرده، آسان نیست، ولی هجرتی اینگونه که در لبیک به فرامین رهبر معظم انقلاب‌ مدظله برای مجاهدتی الهی و خدمت به محرومین در نظام مقدس اسلامی مقدر گشته است، موجب التیام و آرامش خانواده و آشنایان و افتخار دوستان خواهد بود.
از خدای متعال برای این عزیز، غفران و رحمت و حشر با اولیاء و شهدا، و برای خانواده و آشنایان، صبر جمیل و اجر جزیل خواستارم.
محمدرضا مهدوی کنی
1391/06/11
    
دل نوشت: چقد از خدات خواسته بودی که تو جهادی بری ؟ مهمان بودی و مهمان پر کشیدی ... 20سال بیشتر سن نداشتی و چه خوب شد نماندی تا ببینی فتنه های آخرالزمان را ...  لبیک به امام زمان خود گفتی و فدایی حسین(ع) شدی ... دعایمان کن که خیلی وقت است آرزوی شهادت برایمان یک عادت روزانه شده ...  خدایا شهیدم کن ...
  • سرباز ولایت

بعد از کلی انتظار و دوری بالاخره موعد جهاد و هجرت فرا رسید و ما هم کوله بار بستیم برای جهادی دیگر ...

آمادگی جهادی نیمی از جهادی است اگه خودت رو برای یک کار طاقت فرسا و مهم آماده نکنی نمیتونی استقامت کنی و کم میاری ...

تو ماه جهاد ابتدا چند روزی با گروه دانشگاه خودمان به جهادی رفتیم که البته این بار برخلاف سال های قبل عهده دار مسئولیتی نبودیم و دوستان جدیدی کار را بر عهده گرفته بودند که خدا رو شکر به خوبی از پس آن برآمدند ...

گروه مسافران خورشید که در سال 88 شروع به کار کرده پس از مدتی پوست اندازی کرده و فعالین قدیمی آن که فارغ التحصیل شدند جای خود را به جهادگران جدید داده اند تا این راه را به نحو احسن ادامه دهند. در این بین دوستان قدیمی هر کدام به شکلی مشغول شدند .یکی از دوستان به خدمت مقدس سربازی مشرف شد، دیگری تصمیم گرفت با همین گروه به جهادی برود آن دیگری تصمیم به شرکت درگروهی جدید را گرفت و به هر حال دل ها به هم نزدیک بود ولی این جسم های ما دوستان قدیمی بود که مثل گذشته نتوانست ما را کنار هم جمع کند.

القصه که بنده چند روز ابتدایی این اردو را با حاج آقای رفعتی که مشاورفرهنگی گروه هستند، در اردو شرکت کردیم که به دلیل حضور مجدد گروه در منطقه رودبار تفرش خیلی از خاطرات پارسال زنده شد و حضور دوستان باعث انبساط خاطر بیشتر بود.

نیت کرده بودم که بیشتر در اردو بمانم ولی اردوی آذربایجان که از قبل برنامه ریزی شده بود پیش آمد و برای کارهای آن و هماهنگی های بیشترو مهیا شدن باید به شهر میرفتم.

تقریبأ اوایل ماه جهاد بود که جلسه ای گذاشته شد مبنی بر اعزام گروه جهادی به مناطق زلزله زده.این جلسه را بسیج دانشجویی برگزار کرد و تمام افراد فعال و باسابقه ی جهادی در آن جلسه دعوت بودند همچون آقای ایراندوست حاج آقای فاضلی و...

تو اون جلسه همه بر برگزاری یک اردوی قوی و منسجم برای کمک رسانی به مردم زلزله زده آذربایجان اتفاق نظر داشتند ...

در همان جلسه مسئولی برای گروه مشخص شد و قرار شد هر چه زودتر شناسایی از آن منطقه صورت بگیرد ...

شناسایی از آن مناطق خیلی سریع صورت گرفت و قرار شد هرچه سریع گروه اول برای کار اعزام شود ... طبق شناسایی که صورت گرفته بود نیاز اصلی آن منطقه ساخت منزل مسکونی دیده شده بود و حضور هرچه سریع تر نیاز بعدی بود که دوستان در شناسایی به آن رسیده بودند.

ابتدا قرار بود حرکت کاروان اول از نیمه ماه جهاد باشد که به دلیل نیاز شروع هر چه سریع تر این تاریخ به دهم ماه جهاد تغییر کرد.در حدود 4الی 5 روز شبانه روزی با دوستان جهادگر کارهای آماده شدن برای سفر رو انجام دادیم.به خاطر نمیارم که تا حالا انقد سریع برای اردو آماده شده باشیم. بیشتر کارها هم مربوط به بحث تأمین اقلام و تجهیزات پشتیبانی میشد. چه از لحاظ تأمین تدارکات برای برگزاری اردو مثل تغدیه و محل اسکان و وسیله نقلیه و ... و چه از لحاظ وسایل و تجهیزات عمرانی برای کارهای ساخت و ساز ...

تفاوت این اردو با ما بقی اردوها این است که کار و عرصه فقط عمرانی است چون دغدغه  و نیاز اصلی اهالی منزل تخریب شده شان بود که به محض رسیدن فصل سرما باید آماده می شد و گرنه در سرمای طاقت فرسای آذربایجان طاقت نمی آوردند.

جلسات متعددی برای هماهنگی بیشتر با مسئولین گرفته شد. به لطف خدا برای این کار خیر مسئولین بسیج دانشجویی و سپاه علی بن ابی طالب(ع) قم نیز احساس نیاز کردند و به طور مستقیم کار پشتیبانی و ساماندهی این اردو را پیگیری می کردند که باعث تقویت هرچه بیشتر این حرکت شد.

حدود 3 الی 4 روز محل تجمع ما برای پیگیری کارها ناحیه بسیج دانشجویی شده بود که کار ثبت نام و ساماندهی افراد برای کاروان اول را انجام می دادیم. صبح زود که به ناحیه می رفتیم تا آخر شب آنجا بودیم و کارها رو پیگیری می کردیم.حجم کار زیادی بود و فشرده باید در چند روز انجام می شد.

 هر کسی به هر شکلی که می توانست نیرو معرفی می کرد. یکی از دانشگاه خودش یکی از دوستان و یکی با پیامک دادن به بقیه این کار را می کرد و به دلیل برگزاری اردوهای گروه های قم در آن زمان به سختی یک اتوبوس جهادگر آماده ی اعزام به منطقه شدند و تاریخ حرکت یازدهم ماه جهاد شد.

مقرر شده بود که با تیم پیش قراول که چندروز زودتر به منطقه می رفتند یک نماینده از بسیج سازندگی و یک نماینده از پشتیبانی سپاه  و یک ماشین و راننده در اختیار قرار گیرد ...

همه چیز آماده بود برای هجرتی دوباره ...

  • سرباز ولایت

حجت‎الاسلام علی رضا پناهیان که در میان اقشار مختلف مردم «پناهیان»، «حاج آقا» و «استاد پناهیان» خوانده می‎شود، یا مریدانی دارد که دربست او را قبول دارند و یا مخالفانی دارد که حتی حاضر نیستند حرف‎هایش را بشوند. همه این‎ها از پناهیان شخصیتی غیره ساده (بخوانید پیچیده) ساخته است سالهاست که حجت‎الاسلام پناهیان در قامت یک نظریه‎پردازظاهر شده است؛ شخصیتی که توانسته است با تکیه بر دانش حوزوی و هوش و استعدادی مثال زدنی، حداقل بسیاری از صاحبان اندیشه را با ایده‎هایش به فکر فرو برد. ایشان با مکانیسم‎‎های انضباطی مدرن سر چالش دارد و شکستن عالمانه ساختار‎ها را طلب می‎کند و به‎شدت به‎دنبال خلق جایگزین است. خواندن مصاحبه «مجله پنجره» با حجت‌الاسلام پناهیان به تمام موافقان و مخالفان وی توصیه می‎شود.

  • سرباز ولایت

هوای شهر باز غریبه شده برام ...

اهل روستا بودم نه اهل شهر شلوغ و سرد ...

کاش در هوای جهاد برای تو جان می دادم...

کاش ... کاش ... کاش ...

بازگشتی دوباره ... پر از غصه ... جدایی از دوستان و عزیزان ... جدایی از تلاشی بی وقفه

رنگ من با رنگ آدمیان فرق می کند ... مرا همرنگ این جماعت بی دغدغه نکن...

باران دلتنگی است که بر دلم می بارد ولی نای گفتن ندارم و باز امید رفتن به سرم افتاده...

"د و ر ی ق" پنج حرف داشت و مثل "ک ر ب ل ا" برایم پر خاطره بود ...

ای کاش باز،  باز می گشتم ...

 

  • سرباز ولایت

 

کربلا قلبومو عاشق کرده ...

همه جا بوی حسین(ع) داره ولی ...

واسه نوکریش آقا مارو لایق کرده ...

 

دلم باز بی تاب شده ... بعضی وقتا فکر می کنم با این همه بار گناه چرا باز باید مثل قبل دنبال کارهای خیر و بابرکت باشم ...

چرا من از در این خونه جدا نمی شم ؟   

من که همه جوره بی وفا بودن خودم رو نشون داده ام ... باز چرا من ؟!

نکنه این کارها عادت شده باشه برام و دیگه هیچ تأثیری رو من نگذاره ...

ولی نه هربار که میرم و برمیگردم یه احساس خاصی دارم احساس می کنم تولد دوباره ای داشته ام و زندگی نویی رو آغاز کرده ام...  ولی هر دفعه به منزل اول بازمگردم و روز از نو و ...

باید دنبال عنصری خاص تو این سفر گشت  نباید مثل بقیه ی سفرها به راحتی از کنارش گذشت این  یک فرصت بی نظیر است شاید تا آخر عمر نصیب مان نشود ...

از چی حرف می زنم ... امیرالمومنین(ع) می فرمایند : فرصت ها مثل ابری هستند که از آسمان زندگی عبور می کنند ...  و آیا ما از این فرصت ها استفاده می کنیم ؟

مقدار بهره برداری و دقت ما در استفاده از فرصت ها به ما ارزش و بها می دهد ...

سفری که اگر بی مقدار هم معامله کنی پر بها برداشت می کنی و بهره ی خوبی می بری ...

همه ی دنیا در این سفر خلاصه می شود ...  تمام شور عشق و معرفت در این سفر دیده می شود ...

در این سفر می روی تا در قله ی آرمان های الهی قرار بگیری ... اگر ساعت ها به این جمله فکر کنی شاید به بهای این سفر قدری پی ببری...

"گمان نمی کنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین باشد"

تو این سفر زکاتت را می پردازی و اندر کوچه ی عاشقان کلاس محبت را برگزار می کنی

در هیاهوی سبقت برای خدمت رسانی تویی که در اوج غربت و گمنامی بیشترین اجر و قرب را میبری ...

تویی که همچون ولی خود احساس وظیفه  کرده ای و بدون مقدمه و برای رسیدگی هرچه بیشتر برای آن مناطق بلا دیده بار سفر را می بندی و عازم می شوی ...

چه زیباست پیروی از مقتدا  ...  لک لبیک یا امیر ...

"شما سفیران کار و تلاش و مجاهدت هستید"

این سخن مولا خطاب به جهادگرانی است که برای سازندگی کشور به مناطق محروم می روند

و اگر خدا بخواهد عازم مناطق زلزله زده ی آذربایجان شرقی(ورزقان) برای خدمت رسانی و سازندگی هستیم ...

 

 

دل نوشت: وقتی صحنه های زلزله رو از مانیتور تلوزیون می دیدم بغض گلوم رو می گرفت و پیش خودم می گفتم چطور می تونم به این مردم بلا دیده کمک کنم. تو ماه مبارک بود که به فکر خون دادن افتادم که گفتن دیگه نیاز نیست و خدارو شکر سفره ای پهن شد تا بتونیم ما هم به نوعی همدردی خودمون رو نسبت به این واقعه ابراز کنیم

 

گروه جهادی علویون استان قم

  • سرباز ولایت

شعری زیبا از دوست خوبم محمد حسین مهدویان با نام "موسم هجرت"

زبان حال این روزهای ما بچه جهادی هاست که آماده ی جهاد می شویم ...

 

 

دل از برای پر زدن آماده است باز

چون چفیه ات به دوش من افتاده است باز

گویا که باز موسم هجرت رسیده است

پا، بی قرار جاذبه جاده است باز

شور جهاد در دل عشاق می تپد

دل کندن از زمین و زمان ساده است باز

این جا نشاط، شور، تکاپو، امید، عشق

جانی به جسم مرده ما داده است باز

مثل تو و نماز تو صد راز سر به مهر

بین من و نیایش و سجاده است باز

بعد از غروب روشنت ای مرد کارزار

میدان به پیشواز من اِستاده است باز



  • سرباز ولایت

هو الجاهد

امسال تابستان به دلیل اینکه امتاحانات دانشگاه تو تیرماه بود و مرداد هم ماه مبارک رمضان بود اکثر اردو جهادی ها افتاد تو شهریور ماه و این ماه به ماه جهاد برای ما نام گذاری شد.

بعد از فراغت از امتحانات همه ی بچه ها درگیر برنامه ریزی، رفتن تو منطقه و ساماندهی گروه برای برگزاری اردو بودند البته قبل اون هم جلسات برگزار می شد ولی کار عملیاتی و منسجم بعد از امتحانات شروع شد.

تا اردوی قبل که عید امسال بود و دهلران ایلام رفتیم دل ما فقط تو یه منطقه و با یکسری از دوستان و برای یه عده می تپید ولی امسال همزمان تو ماه جهاد دل تو 4 منطقه دارم که موندم "چه کنم با دل خسته" ...

سه سال پیش که جهادی رو شروع کردیم تو استان قم و مناطق اطراف قمرود می رفتیم و عید و تابستان 89 اونجا اردو رفتیم و حدود 15 اردوی تداوم تو اون منطقه و از اونجایی که اولین منطقه ای بود که اردو جهادی برگزار می کردیم خیلی به اونجا دلبسته ام و هنوز به منطقه سر میزنیم و تجدید خاطره می کنیم. امسال دانشگاه آزاد قم این منطقه را برای برگزاری اردو انتخاب کرده که از این بابت خیلی خوشحالم که دوباره یک گروه به اون منطقه میره و کار میکنه و اونها هم ماه جهاد رو برای جهادی انتخاب کردن.

خلاصه دل ما هیچوت از یادش نمی بره غربت روستای قشلاق رو ، بچه های شیطون و بازیگوش ملک قلعه رو، پاکی و صفای اهالی قلعه سلطان باجی رو، شور و اشتیاق اهالی ملک آباد رو و خاطرات اولین اردو تو اون منطقه که به گفته های بچه های قدیمی گروه هیچ اردویی مثل اردوی اول نمی شد.

ورزش صبحگاهی های تا شش امامزاده که می خوندیم :"خدای اعلی سلام علیک ... روستای زیبا سلام علیک ... اردو جهادی سلام علیک ... شهید گمنام سلام علیک"

خلاصه یک تکه از دل جهادی ما در ماه جهاد تو منطقه ی قمرود و با بچه های دانشگاه آزاده

تکه ی دیگه ای از این دل بی سامون ما با بچه های دانشگاه خودمونه که خیلی افراد تغییر کردند و تیم اجرایی هم تیم جدیده و همه تجربه برگزاری اولین جهادیشونه. بعد از اردوی بسیار خوب دهلران همه منتظر اردوی بعدی مسافران خورشید بودند که طبق توافقات قبلی قرار هست تو منطقه ی تفرش که پارسال هم رفته بودیم برگزار بشه.تعداد زیادی ثبت نام کرده بودند و از بین این افراد 100نفر از خواهران و برادران مثل پارسال فعالیت خواهند کرد البته امسال بچه های گروه، عرصه ی کشاورزی رو به عرصه های فعالیت های گروه اضافه کردند و یه تیم برای این کار تجهیز شده. امسال که مسئولیتی تو گروه ندارم احساس غریبی دارم به حال و هوای بچه ها غبطه می خورم. شب و روز ندارن و همه جوره دارن برای اردو زحمت می کشن. خاطرات منطقه تفرش هیچ وقت از یادم نمیره خیلی اردوی سختی داشتیم پارسال به دلیل دورافتاده بودن منطقه و محرومیت خاص اون خیلی سختی کشیدیم و بدتر از همه همراه نبودن مسئولین مارو خیلی اذیت کرد ولی بچه ها امسال هم مصمم بودند که باید تو اون منطقه رفت و پروژه های نیمه تمام رو تمام کرد و کار فرهنگی که نیاز به تداوم داره رو ادامه داد با همه ی سختی ها...

هیچ وقت از یادم نمیره پیرزن  و دختر مریضش تو کهلوی علیا رو که بچه های براشون یه آشپزخونه ساختن...

یادم نخواهد رفت اقا جلیل تو کهلوی سفلا رو که شده بود دغدغه ی مسئول آموزشی که چطور با این بچه کنار بیاد و این جلیل روز آخر بسیار عوض شده بود و با بچه ها اخت گرفته بود...

یادم نمیره معصومیت رقیه خانوم سه ساله! تو جورقین رو که با مادرو دو تا داداش هاش تو اتاق 6متری زندگی می کردند و بچه های براشون یه خونه ی 80 متری ساختن ...

و هیچ وقت یادم نمیره صفا و معنویت مش اکبر روستای شولک رو ...

 این پیر مرد که با اذان گفتناش، صلوات چاق کردناش و صحبت کردن با لهجه ی شیرین آذریش با بچه ها بمب روحیه ای بود تو اون روستا و همه شولک رو با اسم مش اکبر میشناسن.

گوشه ی دیگه از دل خراب ما با اهالی روستاهای دهلرانه که عید امسال اونجا بودیم و بسیار اردوی تأثیرگذاری بود.

تو ماه جهاد بچه های دهلران که یه گروه جهادی بومی تو منطقه هستن قراره برن و مسجد تو روستای تم تمو رو که کار فوندانسونش رو بچه ها انجام دادن تکمیل کنن.البته کمک های سردار نقدی به تکمیل این مسجد بسیار کمک کرد.

و باز هم از خاطر ما نمیره حال و هوای روستاهای محروم دهلران ... باد و خاک های گاه و بی گاهش رو ... شب های زیباش رو ... شرهانی رفتن ها و ...

اما تکه ی آخر دل ما بسیار پرغصه و نالان است و با اندوهی بسیار در فکر کمک به زلزله زدگان آذربایجان ...

محرومیت و زلزله همه دست به دست هم میده که آدمی برای رضای خدا یه فکری بکنه و برای کمک رسانی به اون مناطق بره...

و اگه خدا بخواد یه گروه منتخب از قم تشکیل شده که اواخر شهریور و اوایل مهرماه برای خدمت رسانی به اون مناطق عازمه و چه زیباست رفتن و دیدن، دل کندن و ساختن و برای خدا کار کردن ...

شما بودید با این دل پاره پاره چه می کردید؟ غصه هام یکی دوتا نیست.

از کم کاری مسئولین در عذابم از هدر دادن فرصت ها و به راحتی از بعضی مسائل گذشتن و از خیلی چیزهای دیگه که بماند...

 

اما چند روزیه که داره حال و های جهادی بیشتر و بیشتر میشه و هرچی به اردوها نزدیک میشیم احساس بهتری داریم و به قول شاعر که میگه :

 

بازم شده رسم جنون فصل جدایی      دل میکنیم از زمونه میریم جهادی

دلخوشی قدیمی این دل خستم          همیشه میرم جهادی تا زنده هستم

  • سرباز ولایت