راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

سبک زندگی جهادی یکی از انواع سبک های زندگی است که بسیار می تواند به جامعه ی امروزی ما کمک کند.. یکی از مصداق های بارز این سبک زندگی که در چند سال اخیر رونق فراوانی داشته، اردوهای جهادی است

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

سوار پراید دکتر شدیم تا بریم روستاها رو نشون مسئولین بدیم ما جلو افتادیم و حدود 6تا 7 تا پژو دولتی بود که به یک صف مرتب پشت سر ما حرکت می کردند. ابتدا قرار بود 2 یا 3 تا روستا رو به عنوان نمونه بعضی مشکلات روستا رو انتقال بدیم که چون وقت گذشته بود یک روستا رفتیم و دو خانواده که در وضعیت بسیار بدی زندگی می کردند را به مسئولین نشون دادیم. خانه های این دو نفر قدیمی بود به حدی که در بارندگی اخیر تخریب شده بود و در حال ریزش بر سر اهالی اون خونه بود. وضعیت بهداشت روستا که فاضلاب در روستا جریان داشت و خانه بهداشتی که دو سال بود به صورت غیرقانونی تعطیل شده بود و خیلی مسائل دیگه .. بعد بازدید از روستا به منطقه پشته ماژین رفتیم و در فضایی که با کوه احاطه شده بود و سرسبز بود نماز خواندیم و ناهار میل شد.

حدود ساعت دو و چهل و پنج دقیقه بود که به شهر ماژین برگشتیم تا جلسه ی بررسی مشکلات منطقه رو در بخشداری برگزار کنیم. تعداد مسئولین زیاد بود و میز جلسات بخشداری کوچک و تعداد حدود 10 الی 11 نفر می تونستن پشت میز قرار بگیرن .. مسئولین استانی و ما در پشت میز نشستیم و مسئولین شهرستانی در صندلی هایی که پشت میز قرار داشت نشستند و جلسه آغاز شد. ابتدا مقدمه ی کوتاهی رو فرماندار گفت و جلسه با صحبت های مدیرکل مناطق محروم استان ایلام شروع شد بعد از صحبت های ایشون دکتر ستوده شروع کرد به بیان معضلات و مشکلات منطقه و حدود 15 دقیقه ای از مشکلات گوناگون منطقه گفت و مثل یک مسئول کاملأ آگاه مسائل را بیان می کرد و راهکارهای رفع و پیشگیری آن را نیز بیان می کرد. بسیار مسلط بود و واضح مسائل را بیان می کرد. حرف هایی زده شد ولی متأسفانه برخورد فرماندار دره شهر اصلأ مناسب نبود و آقای دکتر و ما که برای انتقال مسائل به مسئولین و کمک به آنان برای رفع آنها آمده بودیم را متهم کردند به سیاه نمایی و نادیده گرفتن کارهای مفید نظام برای محرومین! که خیلی جای تعجب داشت که چرا چنین برخوردی از یک مسئولی که سابقه ی ایثارگری نیز داشت سرزده است. بالأخره جلسه بعد از حدود سه ساعت به پایان رسید و خدارو شکر مصوبات خوبی داشت و به قول دوستمان همین که مسئولین بفهمند که کسی هست که به فکر باشد و مسائل را مطالبه کند کافی است.

جلسه تمام شد و با مسئولین خداحافظی کردیم. با آقای دکتر به مرکز بهداشت آمدیم و آماده بازگشت شدیم.. مأموریت دکتر به پایان رسیده بود و وقت بازگشت بود. شاید باورتان نشود ولی خیلی ها از رفتن دکتر دلشون گرفته بود. سرایدار و کارمند مرکز بهداشت را دیدم که از خوبی های دکتر می گفت در حالی که بغض کرده بود و آرزو می کرد ای کاش دکتر نمی رفت .. مسئول داروخانه مرکز که  خیلی از رفتن دکتر ناراحت بود .. دم دمای غروب بود که هوا هم ابری شد و چند قطره ای بارید و حسابی حال و هوای دلها رو بارونی کرد .. خلاصه که ما برگشتیم و سیل انبود پیامک ها بود که به آقای دکتر میومد و از او و فعالیت هاش تو این مدت تشکر می کردند و احساسات بود که در جملاتی برای دکتر حواله می شد .. دکتر ستوده کمتر از دوماه تو این منطقه بود ولی خیلی تونست تأثیرگذار باشه چون دغدغه داشت و نمی تونست به راحتی با مسائل کنار بیاد و نمی تونست چشمش رو رو به خیلی مسائل ببنده و از روی وظیفه دور از خانواده و محل زندگی خیلی سختی ها رو برای خودش خرید تا باعث آسایش برای خیلی ها بشه و آرمانی فکر کرد و زمینی عمل کرد .. خیلی حسرت خوردم به دکتر و رشته پزشکی و به خودم گفتم اگه به اول دبیرستان برمی گشتم و قرار می شد دوباره انتخاب رشته کنیم شاید رشته تجربی رو انتخاب می کردم تا شاید دکتر بشم و بتونم بعد پزشک شدن به مناطق محروم بیام و به مردم خدمت کنم و درد اون ها رو به گوش مسئولین برسونم ولی هر کی وظیفه ای داره .. ان شاالله بتونیم تو جایگاه خودمون به وظایفمون درست عمل کنیم.

  • سرباز ولایت

ایلام .. آخر ایلام .. لب مرز .. لب مرز با لرستان و خوزستان .. از این مونده و از اون رونده و از اون خونده !

ماژین .. نامی در شهرستان دره شهر .. در دامنه زیبای کبیرکوه .. مردمانی با گویش لری بخشی با حدود 32 روستا

...

از روحانی گروهمون که پدری فاضل و عالم دارن و استخاره می گیرن خواستم یه استخاره بگیرن و این جوابش اومد .."خوبه و نتیجه بخشه" وقتی این جواب استخاره اومد خیالم راحت شد که میتونم موثر باشم و کار خیری رو دنبال کنم..

حدود ساعت یازده و نیم شب بود که وسایلم رو جمع کردم و رفتم میدان یا تقاطع 72تن و منتظر ماشین های خرم آباد شدم .. شب سردی بود بعد از بارندگی هایی که شده بود .. دیر وقت بود ولی امید داشتم که ماشین خرم آباد میرسه .. حدود ساعت دوازده و نیم بود که اتوبوس خرم آباد اومد و سوار شدم. بعد از توقفی که چند دقیقه جلوتر داشت، اتوبوس مستقیم تا خرم آباد رفت. تو راه خیلی حال و هوای سفرهای جهادی به سرم زد و با پیامک های خودم بعضی دوستان رو هم هوایی کردم.

حدود ساعت 6 صبح بود که رسیدم خرم آباد و رفتم ترمینال اونجا .. نزدیک طلوع آفتاب بود نماز رو خوندم و سوار مینی بوس های پلدختر شدم .. انگار من فقط غریبه بودم و همه گویش لری داشتند و حتی کناری ام سوالی پرسید که منظورش رو متوجه نشدم و اون هم به فارسی مسلط نبود! بعد از طی جاده های کوهستانی و زیبا ساعت هشت و نیم بود که رسیدم پلدختر .. از خود استان ایلام راهی به این منطقه ندارد و باید از پلدختر وارد ماژین استان ایلام شد..

  • سرباز ولایت