- ۰ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۰۶
به نام خدای خاطره ها
با این که چند ماهی از اردوی عید امسال_ دهلران می گذره ولی حال و هوا و خاطراتش هنوز باهامه و تو خواب و بیداری با یادش آرامش میگیرم.
اردوی دهلران بچه ها با تمام سختی هایی که بود زمین مسجد روستای تم تمو رو پیگیری کردن و آخر یکی از اهالی روستا یه قطعه زمین 600 متری برای مسجد وقف کرد و نقشه اون با هماهنگی اوقاف کشیده شد و کار شروع شد ...
واقعأ بچه ها با دست خالی و التماس این و اون رو کردن تونستن فوندانسیون 280 متری مسجد رو تو اون چند روز اردو تموم کنن.
تمام صحنه های انجام اون پروژه مسجد که اهالی اسم اون رو اباالفضل العباس(ع) گذاشته بودند مثل یک سریال از جلوی چشمم می گذره...
توضیحات انجام پروژه مسجد در ادامه مطلب
به نام خالق مهربان
در کنار همه ی سختی ها، کارها و فشارهای هم اندیشی ما بچه های جهادی هیچوقت نگذاشتیم و نمی گذاریم بهمون سخت بگذره اگه شوخی ها و خنده ها و حواشی طنزآمیز این برنامه ها نبود ما زیر فشار کار کمرمون خم می شد و افسردگی مزمن می گرفتیم.
خلاصه که یک سری حواشی در شناسایی و خود هم اندیشی به وجود اومد که از گفتن بعضی هاش به دلیل مسائلی امنیتی معذورم و فقط تعدادی از اون ها که قابل گفتن بود رو انتخاب کردم با این موضوعات که می تونید ملاحظه بفرمایید.
1-تا دم درب بهشت 2- خیالات و گمراهی در دانشگاه 3- میزهایی به رنگ سرخ 4- اجنه ی دانشگاه صنعتی 5- شب های اصفهان
به نام یکتا خالق بی همتا
از حدود یک ماه قبل از هم اندیشی کارها به صورت جدی شروع شده بود.جلسات ستاد هم اندیشی و...
منم که مسئول نمایشگاه بودم کارم رو شروع کرده بودم و با گروه ها تماس می گرفتم تا نکات و مسائل مربوط به نمایشگاه رو بهشون بگم.قرار شد هر گروه یه مسئول غرفه تعیین کنه تا ما دیگه با مسئول گروه ها که بعضأ در اردو به سر می بردن ارتباط نداشته باشیم.قدری زمان هم اندیشی مناسب نبود و طلاب به دلایلی از زیر بار غرفه داری شونه خالی می کردند.یکی اردو داشت... یکی امتحان داشت... یکی برنامه ای داشت... و خلاصه با اصرار حاج آقا مرادی اکثر دوستان قبول کردند که در نمایشکاه شرکت کنند حدود 13 غرفه از گروه های طلاب داشتیم قرار بود یه غرفه از مرکز باشه که به دلایلی لغو شد و یه غرفه هم خود ما برای یابود هم اندیشی یعنی شهید میثمی داشتیم.
در راه خدمت به مردم ملول نشویم و ردای خدمتگزاری از تن خارج نسازیم و چون اماممان افتخار کنیم که خادم مردم هستیم.خداوند تبارک و تعالی در برابر پرسش موسی (ع) که اگر جای خلق بودی چه میکردی پاسخ داده بود: خدمت به خلق خدا.
پیامبر (ص) نیکوکاران را پاداش می داد ، روزی شخصی را در حال نماز دید که با جمله هایی بسیار پر مغز و زیبا با خدای متعال راز و نیاز می کند. پیامبر (ص) فرمود : نمازش که تمام شد او را پیش من آورید ، وقتی به حضور حضرت رسید ، سکه طلایی به او هدیه داد و فرمود چون حال خوشی داشتی و خدا را به نیکویی حمد و سپاس می کردی این سکه را به تو بخشیدم. روزی به کارگری برخورد کرد که بر اثر کار زیاد پینه بر دست داشت ، دست های او را گرفت و بر آن ها بوسه زد.
امام راحل فرمودکه: "شرافت همه ما آن است که خدمت به خلق خدا بکنیم"
مرحوم آیتالله حقشناس فرمودهاند: شبی در خواب دیدم که همه بزرگان و اهل علم در محضر ائمه علیهمالسلام جمع شدهاند. عید بود. دیدم که آقا سید احمد خوانساری پشت سر امام زمان(عج) راه میرود و در مجلس، امام حسین ع به همه عیدی میدهند و به من دو برابر عیدی دادند از آسید احمد آقای خوانساری خواستم بپرسند چرا امام حسین (ع)به من دوبرابر عیدی دادند؟ امام فرمودند بخاطر خدمت به خلق خدا .
( دکتر محمد هادی مؤذن . همشهری آنلاین)
بسم رب الشهداء و الصدیقین
این شعر شاعر نام آشنای ایرانی بسیار به حال و هوای این چند وقت بنده و خصوصأ به ما بچه جهادی ها میاد.سعدی به خوبی در این مصرع تفسیر کرده آیه معروف"قل سیروا فی الارض" را و چه زیبا گفته که سفرها باید کرد تا این خامی به پختگی مبدل شود
و البته تفسیر این که خامی چیست و پختگی چیست بماند و این را فقط بگم که حاج عبدالله والی از سفرهای بسیار به بشاگرد پخته و حاج عبدالله شد...
ولی از این روز های خود بگم که بعد از سفر شناسایی کرمانشاه با دوستان گروه سابق خود(مسافران خورشید) برای پیگیری اردوی تابستانشان به تفرش رفتیم و یه صبح تا بعد از ظهر سفرمان طول کشید
بعد از آن در ایام میلاد امام عصر(عج) با خانواده به یک سفری تفریحی به مناطق شمال کشور رفتیم
و بلافاصله بعد از آن آماده هم اندیشی در اصفهان و عازم اصفهان شدیم.
تمام این سفرها بخصوص هم اندیشی اصفهان خاطراتی زیبا داشت که خواهم گفت...
در سفرهای جهادی با محرومیت ها و زندگی هایی آشنا می شویم که ما رو وادار به حضور در آن منطقه و کار و تلاش می کند و کارو تلاش خستگی ناپذیر و مجاهدانه است که انسان را پخته می کند...
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
روزی تن من بینی قربان سر کویش
وین عید نمیباشد الا به هر ایامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
این چند روز که مونده بود به میلاد آقا دلم گرفته بود و به خودم می گفتم انقد مشغله برا خودت درست کردی که یادت رفته میلاد مولات رسیده.داشتم تو خیابون راه می رفتم ماه رو دیدم به یاد روی ماه آقا افتادم و از رو سیاهی خودم خوندم...
به خودم گفتم چند ساله که ما ایام ولادت آقا جمکران نرفتیم و همه از همه جای کشور برای زیارت میان و ما بغل گوشمونه ولی کم لطفی و غفلت می کنیم. ظهر بود داشتم کارامو پیش می بردم که دوست گرام، مسئول گروه مسافران خورشید زنگ زد و گفت خونه ای؟ گفتم: آره گفت: میای بریم جمکران یه زره من و مون کردم (چون کار داشتم و امشب هم عازم سفری هستم) و گفت میام 72تن با هم بریم و منم گفتم باشه میگن نه طلبیده مراده...
خلاصه که حدود ساعت 4 رفتیم جمکران و یه نماز امام زمان(عج) خوندیم و قبل اینکه شلوغ بشه برگشتیم.خیلی این زیارت ها که به یک باره آدم رو می طلبن می چسبه و دلش می خواد دوباره بیاد و... راستی امشب شب زیارتی ارباب بی کفنمون هم هست ای کاش قولی که داده بودند محقق شده بود و با بچه های جهادی همه زائر کوی اباعبدالله(ع) بودیم ...اللهم ارزقنا کربلا ... اللهم ارزقنا جهادی ...
حلال تمام مشکلاتی ای عشق
تنها تو بهانۀ حیاتی ای عشق
برگرد که روزمرّگی ما را کشت
الحق که سفینة النجاتی ای عشق
شعری که می خوانید از دوست جهادگرم احمد خدایاری(عمو احمد) ست که بعد از اردوی عید 90 گفت و خیلی تأثیرگذار بود و خیلی جاها چاپ و خونده شد.اشعار دیگه ای هم داره که در فرصت های آتی ...
خدایا شکر، بر من عشق دادی مرا با دوستان بردی جهادی
مرا بردی که بینم اسمان را نشان دادی صفای عاشقان را
کنون خواهم بگویم من کلامی کنم با دوستان عرض سلامی
بگویم گر زکاتت را ندادی به تابستان بیا با ما جهادی
بیا با ما دمی از خود برون شو بیا انا الیه راجعون شو
بیا با پاکی دل آشنا شو بیا از این جهان یک دم جدا شو
بیا تا صافی دل را ببینی دمی در محضر جانان نشینی
در آن لحظه که دل نا دیده را دید مسافر شو به سوی شهر خورشید
برو تا نور تا آنجا که جز او نباشد هیچ چیز الا خود او
برو تا عرش، آن بالای بالا اگر رفتی سلامی کن به اقا
بگو آقا جهان چشم انتظار است دل شیعه برایت بی قرار است
بگو آقا چه باید کرد بی تو جهان گردیده پر از درد بی تو
زهجرت می کشم زجری و دادی به عشقت می روم آقا، جهادی
روز میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان است.
به واقع چرا روز میلاد او را روز جوان نامیدند؟
مگر فقط او جوان بود و فقط او به راه مولایش فدایی شد؟
آری به واقع او یکتا عاشق ولی و امام زمان خود بود ...
او یک مجاهد واقعی بود.هم جهاداکبر را به خوبی معنا بخشیده بود و هم در جهاداصغر در مقابل دشمن ظالم و مستکبر یک لحظه هم کوتاه نیامد و براستی زیبا فدا شد...
علی اکبر(ع) رابطه عاطفی و عمیقی با پدر و ولی خود داشت و این ارتباط دوطرفه به حدی عاشقانه و الهی بود که باعث شده بود مطیع و فرمان بردار بدون قید و شرط مولای خود شود و در هیچ امری از فرمان برداری از او کوتاهی نکند.
این رابطه معنوی پدر و پسر به ما بچه مسلمونها به خصوص ما بچه شیعه ها ارث رسیده و تو هر زمان ما حسین(ع) زمان خودمون رو یاری می کنیم و از هیچ کاری برای رضایت او دریغ نمی کنیم و مانند علی اکبر(ع) منتظر فرمان او نمی مانیم اگر بدانیم نظر او بر این کار است پیشاپیش به مصاف اون کار می رویم.
ما نیز در این زمان به تبعیت از شاهزاده علی اکبر(ع) در مسیر پیروی و سربازی از رهبر و امام زمان خود قدم بر می داریم ...
ما علی اکبر های تو ای حسین زمان
ما جوانان این کشور سراسر ایمان ایران خود را علی اکبر(ع) تو می دانیم و در راه اعتلای کلمه ی حق و سرفرازی جمهوری اسلامی ایران از هیچ کاری دریغ نمی کنیم و اگر در سال های گذشته جوانان این سرزمین برای دفاع از حیثیت و شرف اسلام در جنگ با دشمنان جان خود را عاشقانه برای حسین(ع) زمان خمینی بت شکن دادند، امروز نیز ما در جنگ نرم با استکبار و زورگویان عالم در جبهه ی خدمت رسانی و فرهنگ رسانی به مناطق محروم کشور عاشقانه وارد شده و تمام تلاش خود را برای تشکیل جامعه مهدوی در سراسر عالم انجام می دهیم تا از منتظران واقعی باشیم و در آخر از تو ای که مانند حسین(ع) مظلوم و تنهایی می خواهم که مرا همچون علی اکبر(ع) در آغوش بگیری و کام مرا از معارف و محبت الهی سرشار کنی تا عاشقانه بروم به راه تو إربأ إربا شوم این تمام آرزوی یک جوان پیرو علی اکبر(ع) است
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایة ولیک ...
باز نزدیک جهادی شد و سفرهای شناسایی برای شناخت بیشتر منطقه هدف شروع شد.
وقتی داشتیم میرفتیم کرمانشاه با خودم فکر میکردم تا کی میتونیم بیام شناسایی ؟ تا کی وقت جهادی اومدن دارم ؟ تا کی شوق جهاد و اردو جهادی تو سرمه و باهاش زندگی می کنم؟ و هزاران فکر این مدلی که بدون پاسخ رهاش کردم و توکل کردم به خدا...
وقتی شناسایی می ری تازه خودت رو میشناسی و می فهمی که هیچ کی نیستی ...
می فهمی که یه سری انسان تو دورافتاده ترین مناطق کشور هستن که خیلی بیشتر به خدا نزدیکن.
چقد خاطره انگیزه سفر شناسایی...
یادم میاد اولین بار که رفتیم شناسایی خیلی شوق داشتم و با کنجکاوی پی اطلاعاتی مفید از روستاها بودم
یادم میاد خستگی تو راه شناسایی ها رو ...
یادم میاد روز اربعین شرهانی رفتن رو ...
یادم میاد جا موندن از اتوبوس ایلام رو ...
یادم میاد تو برف گیرکردن با بچه ها تو راه ایلام رو ...
یادم میاد باد وخاک دهلران رو ...
یادم میاد جاده های پرپیچ و خم تفرش رو ...
خلاصه کلی خاطره از شناسایی که مجال می خواهد گفتنشون ...
اما دوباره شناسایی این بار برای گروه کریمه اهل بیت(س) که جمعی از فارغ التحصیلان و فعالین جهادی استان قم هستیم.گزارش نمی خوام بدم ولی کرمانشاه اومدیم تا تو منطقه محروم و اهل حق نشین کرمانشاه فعالیت کنیم و به امید خدا بعد ماه مبارک اردو خواهیم داشت.
با ماشین مسئول گروه که از پدر مطالبه کرده بود راهی شدیم و صبح زود زدیم بیرون بعد از اراک یه جا وایسادیم و صبحونه خوردیم.نزدیک ظهر بود که رسیدیم شهر بیستون کرمانشاه خسته بودیم یه ناهار خریدیم و رفتیم تو منطقه گردشگری بیستون اونجا اول ناهار رو خوردیم بعد نماز رو که وسط پارک به جماعت خوندیم! عشق بی حد و حصر فرهاد به شیرین ما رو دنبال خودش تا کتیبه ای که اونجا بود کشوند و هرچی گشتیم مکانی که فرهاد کنده بود رو پیدا نکردیم(کوه کندن فرهاد که به میون اومد یاد کوه کندن بچه های خودمون پارسال تابستون تو روستای شولک افتادم که برای پی امامزاده کوه رو می کندن ولی فرهاد عشقش دنیایی بود و بچه های جهادی عشق خدایی داشتن) خلاصه بعد از چند تا عکس گرفتن بساطمون رو جمع کردیم و رفتیم به سمت کرمانشاه.
گرم و قدری شرجی بود شهر کرمان شاه! یاد اردوی جیرفت و کرمان افتادم یاد "ک و نار" و"سمسیل" های روستاها ...یاد مردم خون گرم جنوب... یاد قلعه گنج و...
با راهنمایی دوستان بسیج سازندگی کرمان شاه به آن سازمان رفتیم که درست چسبیده به بسیج دانشجویی بود.البته نمی دونم این ارتباط و تقابل نزدیک تا چه حد باعث شده همدلی اون ها افزایش پیدا کنه و با همکاری هم حرکت های جهادی استانشون را پیش ببرند ولی خوب می دونم هر چه بینشون هست از ارتباط بین مسئولینشون وضعیت بهتری داره
بالاخره باهماهنگی ای که داشتیم یه مزدا در اختیار قرار گرفت و نزدیک ساعت 3 رفتیم به سمت روستاها که منطقه محرومی بود
شناسایی سختی بود و روز اول 5شنبه برای شناسایی 5تا روستا حدود 6 ساعت تو منطقه بودیم.جاده خاکی صعب العبور مسیر طولانی کار رو سخت کرد و روز اول چند روستا شناسایی شد و با تصمیمی که گرفتیم قرار شد فردا هم یه منطقه رو شناسایی کنیم
جمعه بسیج سازندگی ماشین نداشت و مجبور شدیم با ماشین خودمون(منظور پدر مسئول گروه) بریم شناسایی
این منطقه هم دست کمی از دیروزی رو نداشت و جاده های خاکی به محرومیت منطقه افزوده بود.
تصور کنید یه روستا با حدود 900 نفر جمعیت تو جنوب کرمان شاه به شکلی واقع شده بود که انگار هیچ کس حتی خود اهالی به فکر خودشون هم نبودند
این روستا نه دهیاری داشت نه شورا واقعا عجیب بود روستایی با این جمعیت به دلیل قدری اختلاف کسی نبود که مشکلات اهالی رو پیگیری کنه!
نه امواج موبایل وجود داشت نه تلویزیون و نه خط تلفن اومده بود ... می خواستم بگم این خیلی بدم نیست از این هیاهو ها و ارتباط ها منقطع اند و زندگی می کنن ولی دیده می شد روی بام ها دیش های ما هواره...
نه مسجدی که محرم ها دور هم جمع شوند و سینه بزنند و نه غسال خونه ای که میت خود را مجبور نباشند تا شهر ببرند...
نه آب لوله کشی ای که مجبور نباشن صبح ها ظرف ها رو پر کنند و تا شب استفاده کنند
و شستن لباس ها و ظرف ها لب چشمه ها ی روستا اتفاق بیافتد...
روز جمعه شناسایی این روستا ها تمام شد و ما به قم بازگشتیم تا پیگیری ها رو شروع کنیم...