اندر احوالات هم اندیشی
برای هر غرفه مبلغی داده شد تا هزینه های نمایشگاه گروه ها تأمین شود. مسئول مالی زحمت واریز مبالغ را بر عهده داشت.همکار من تو کارهای نمایشگاه و مسئول غرفه شهید میثمی دوست عزیز و مسئول عمرانی گروهمون هادی قاسمی بود که با تواضع تمام هر کاری بوده و گفتم بدون منتی اومده و زحمت کشیده.از افرادی که مشغول بودیم اکثرأ اونایی بودیم که تو هم اندیشی قلعه گنج هم حضور داشتیم مثل قاسمی که مسئول یه روستا تو قلعه گنج بود یا آقای فلاح زاده مسئول گروه کریمه اهل بیت(س) که مسئول فرهنگی این هم اندیشی بود و خواهرایی که با آقای فلاح زاده تو فضا سازی کار می کردند و یا سیدحسام حسینی که از همون هم اندیشی بشاگرد مسئول بود تا این هم اندیشی که مسئول کمیته مدعوین هم اندیشی بود.بچه قمی ها توفیق همکاری در برگزاری هم اندیشی ها رو از ابتدا با مرکز داشتیم ...
از دو روز مونده به هم اندیشی کارها خیلی زیاد و فشرده تر شد محصولات غرفه خودمون رو تهیه می کردیم، بنر می زدیم و هماهنگی های نهایی رو برای حضور غرفه داران تو هم اندیشی انجام می دادیم.غرفه دارها و تیم اجرایی که ما بودیم زودتر به اصفهان رفتیم چون دو روز بایستی غرفه ها تجهیز و آماده می شد ...
روز دوشنبه عصر بود که با یه مینی بوس که سازندگی قم داده بود رفتیم به سمت اصفهان هوا حسابی گرم بود ولی دلها هم آماده ی یه هم اندیشی گرم و جذاب بود.یه اردوی جهادیه کوچیک شروع شده بود.دوباره جلسات... پیگیری ها... خستگی ها... تلفن زنگ زدن ها... دوباره زنگ خور گوشی من که یادگار اردوی تفرش و دهلران بود زیاد شده بود... دوباره پشت سرهم چند نفر پشت خط می موندن و... فضای جهادی تو دلامون طنین انداز شده بود... دوباره کم خوابی ها... غذا خوردن های دیر وقت و نامنظم ... دوباره دیدن کم کاری مسئولین و لام تا کام دم نزدن... دوباره برای مصلحت هم که شده دم برنیاوردن... دوباره حرص خوردن از بی نظمی بعضی ها... دوباره شوخی های جهادی و شبهاش و خیلی دوباره های دیگه که تو این هم اندیشی احساس شد و چه خالی بود جای بچه های گروه تا با هم بخونیم " یا علی حیدر مددی علی حیدر مدد"
درست غروب دوشنبه و وقت نماز رسیدیم به دانشگاه بزرگ صنعتی اصفهان که عظمتی برای خود داشت.به گفته ی مسئولین و کارکنان اونجا دومین دانشگاه بزرگ در خاورمیانه هست.نماز رو به جماعت تو مسجد بزرگ دانشگاه خوندیم و به سمت خوابگاه رفتیم.
تو شناسایی هایی که داشتیم مقرر شده بود که خوابگاه شماره 4 برای اسکان برادران و مهمان سرا برای خواهران ! و رستوران و سلف غذاخوری هم که کنار خوابگاه 4 بود برای غذاخوری درنظر گرفته شده بود.از محل های اسکان که تقریبأ به هم نزدیک بودند تا تالار شهید فتوحی(محل برگزاری افتتاحیه واختتامیه هم اندیشی) و تالارشهید آوینی (محل نمایشگاه) و محل برگزاری کارگروه ها که در طبقه بالای تالار شهید آوینی قرار داشت ، حدود 10 دقیقه پیاده راه بود که به جذابیت هم اندیشی کمک می کرد.اکثر مدعوین دفعه اول برای پیدا کردن خوابگاه یا تالارها به مشکل می خوردن و راهی جز تماس با ما پیدا نمی کردن و ما هم با کلی توضیحات سعی در گمراه نشدنشون می کردیم !
این هم اندیشی هم مثل هم اندیشی قبل فشار کار زیاد بود و باز ستون فقرات ما رو به اضمحلال رفت.البته تکلیف همینه اگه به مسئولین هم بگیم میگن جهادیه و خاصیت کاره و حق دارن بنده خداها ... بگذریم فقط اینو بگم یه روز خدایی نکرده برگزاری هم اندیشی ها رو به غیر جهادی ها ندید که باز خدایی نکرده هرچی از دهنشون در بیاد بهتون میگن ... ماییم که عادت کردیم و خستگی برای ما معنی نداره ...
دقیقآ حس و حال جهادی، تو هم اندیشی از فشار کار بهت دست میده ... یه وقت فکر نکنید که هم اندیشی تو اصفهان بوده و تو دانشگاه و خوش گذشته نه، البته آره برای مدعوین بسیار عالی بوده.... ما هم همین رو می خوایم غیر از این باشه نمیایم... خدا خیرو برکت بده به این هم اندیشی ها... آمین
از سه شنبه صبح کارها به صورت رسمی شروع شد و تیم اجرایی با هم شروع به کار کردیم چرا گفتم با هم چون اینجا هم مثل جهادی هرکسی مسئولیت و وظیفه خودش رو داشت ولی تمامأ به کارهای یک دیگه احاطه داشتیم و به هم کمک می کردیم. با هماهنگی ای که با دانشگاه شد غرفه های نمایشگاه که پنل و از جنس ام دی اف بود، صبح سه شنبه نصب شد و ما هم همزمان به کارهای دیگه مثل آماده کردن بنرها برای نصب و تزئین کارگروه ها و اتاق های خوابگاه وسلف و... پرداختیم.از بعد ازظهر سه شنبه تجهیز و آماده کردن غرفه ها شروع شد. گروه عباد و سازندگی طلاب مشهد از همه زودتر اومده بودند و کار خودشون رو شروع کرده بودند.و کم کم گروه های دیگه هم بهشون پیوستن مثل محمدرسول الله، نسیم وصال و... شور و هیاهوی خاصی تو نمایشگاه برپا بود.هدیه ی ربع سکه به غرفه برگزیده هم مزید بر علت شده بود تا غرفه دارها با انگیزه بیشتر رقابت کنند.ما هم کار پشتیبانی از گروه ها و هماهنگی کارهاشون رو انجام میدادیم. با تأسیسات هماهنگ کن برق غرفه ها رو بکشن...میز و صندلی بیاد... کارت غرفه دارها زده بشه... سردر غرفه ها خورده بشه و...
سه شنبه تمام شد و هنوز نیمی از غرفه دارها نیامده بودند! هرکسی به شکلی مشغله داشت. تعدادی فردا صبح آمدند و تعدادی هم بعدازظهر و یک غرفه هم آخر شب چهارشنبه رسید و تا صبح غرفه خود را تجهیز کرد.تو طول این دو روز اتفاقات خوبی افتاد و خاطرات خوبی شکل گرفت باگروه های جهادی خوبی آشنا شدیم و با مسئولینش رفیق شدیم.
البته با روحیه طلاب هم آشنا شدیم و دیدیم که خیلی هم با دانشجو ها فرقی ندارند فقط تفاوتشان در دروسی است که خوانده اند و علمی که دارند که البته که اگر عامل به آن نباشند باید پاسخگو باشند.این ها خوب های روحانیت بودند و ...
چهارشنبه شب به یکباره مشخص شد که دوست ما آقای فلاح زاده به دلیل آزمون حضوری کارشناسی ارشد باید فردا صبح برود وبا دستور حاج آقا مرادی برگزاری افتتاحیه و سین هم اندیشی نیز با حفظ سمت به ما واگذار شد.تو این لحظه بود که به یاد این مثل افتادم که "هرکه در این جا مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند" خلاصه ما قبول کردیم و وقتی سین فردا رو دیدم اشک تو چشمام جمع شد. باید 4 صبح پا می شدم و قبل نماز مناجات پخش می کردم بعد اذان پخش می کردم و بعد هم همه رو بیدار می کردم برای صبحانه و افتتاحیه. حاج آقا هم گفته بود زودتر برو تو سالن تا صوت و تصویر رو تست کنی. بدون صبحانه رفتم سالن شهید فتوحی. مسئول اتاق فرمان که کار صوت و تصویر رو انجام میداد اومده بود.مجری برنامه هم که دیشب باهاش هماهنگ شده بودم نفر اول تو سالن بود.سریع سین رو براش نوشتم و حدود 10 دقیقه براش توضیح دادم.کم کم مدعوین اومدند و مراسم ساعت 8 و بیست و پنج دقیقه شروع شد.قاری-سرود ملی-مجری-سخنرانی دبیر همایش حاج آقای مرادی-مجری-کلیپ-سخنرانی مسئول بسیج طلاب حاج آقای علیزاده که برنامه آخر بود و خیلی طول کشید!
حین برنامه هم سردار خراسانی اومد و حال و هوای دیگه ای به مجلس داد.بعد افتتاحیه هم اندیشی افتتاحیه نمایشگاه رو داشتیم که اسمش رو منادیان جهاد گذاشته بودیم و با یه بنر سردر نمایشگاه زده بودیم.بازدید سردار از نمایشگاه حدود یک ساعت طول کشید. خدارو شکر با وقت کمی که بود دوستان طلبه زحمت کشیدن و نمایشگاه خوبی شد و سردارهم تو صحبتاشون تو اختتامیه از کار نمایشگاه تقدیر کرد و گفت فکر نمی کرده که چنین نمایشگاهی برپابشه.خداروشکر.
بعد از بازدید سردار و مدعوین از نمایشگاه کارگروه اول برگزار شد. من بعد از اتمام بازدید از نمایشگاه و رفتن همه برای کارگروه ها کاری نداشتم و از خستگی رفتم قسمت خالی پشت نمایشگاه یه بنر خراب پهن کردم و یه چفیه گذاشتم زیر سرم و خوابیدم. خیلی خسته شده بودم شب قبلش که ساعت دو خوابیده بودم و صبح هم ساعت 4-4و نیم بیدار شده بودم.
برای نمازظهر بیدار شدم و کارها رو ادامه دادم
بعد نماز و ناهار تا ساعت 3ونیم استراحت بود و بعد دوتا کارگروه تا ساعت 6ونیم تشکیل شد. ساعت 6و نیم هم طبق سین برنامه بازدید از اصفهان بود و اتوبوس اومد و همه رفتن میدان امام اصفهان و ما هم با رفقا و با یکی از دوستان جهادگر اصفهانی که ماشین داشت رفتیم مناطق دیدنی رو بازدید کردیم و خیلی خوش گذشت که تو حواشی هم اندیشی درموردش توضیح بیشترمی دم.
صبح جمعه هم بعداز نماز صبح همه برای زیارت شهدا به تخته فولاد رفتن و ما هم از خستگی توفیق پیدا نکردیم و آماده شدیم برای اختتامیه.
حدود ساعت 9و ربع اختتامیه شروع شد.برنامه قدری طولانی بود چون دبیر کارگروه ها باید هرکدوم حدود 10 دقیقه گزارشی از کارگروه هاشون میدادن که معمولأ بیشتر می شد و صحبت دبیر مرکز آقای کمرروستا رو داشتیم و در انتهای برنامه هم صحبت های تأثیرگذار و راهبردی سردار خراسانی.
همه ی هم اندیشی یه طرف صحبت های سردار یه طرف.همه حضار برخلاف ما بقی برنامه ها که از خستگی یا چرت می زدن و یا با هم حرف میزدن تو این قسمت همه گوش شده بودند و صحبت های سردار را می شنیدند.احساس خاصی دارم نسبت به سردار یه شخصیت با تواضع و دوست داشتنی ای دارد.وقتی او صحبت می کرد بغض گلویم رو گرفته بود.ابتدا از اصفهان و شخصیتهای معنوی اون گفت و بعد چند پیشنهاد در مورد اردوهای جهادی طلاب داد و آخر هم با یکسری تذکر و خاطره صحبت هاش رو تموم کرد. آرامش عجیبی تو صحبتاش موج می زد عجیب بود برام ...
انقدر کار داشتیم که من و هادی وقت نکردیم بریم پیش سردارو در مورد قولی که اردوی عید دادند با سردار صحبت کنیم...
بعد از برنامه هم سردار تو یه جمع دوستانه روی سن سالن همایش نشست و همه دورش حلقه زدن تا باهم در مورد جهادی صحبت کنن ...
پک هدیه ی سازندگی اصفهان آماده شده بود همه بعد از جمع کردن وسایل و گرفتن پک سوار ماشین ها و راهی شهر خود شدند.
ما هم بعد از جمع آوری وسایل و نمایشگاه با تأخیر و بعدازظهر با ماشین سازندگی راهی قم شدیم.بعدازظهر جمعه بود و دلگیر بود هوای دلامون من و فلاح زاده تو یه ماشین بودیم و سیدحسام هم تو یه ماشین دیگه ...
خیلی یاد وقتایی افتادم که اردوهامون تموم می شد و برمی گشتیم به سمت شهر.یاد آخرین برگشت از اردو افتادم.عید امسال وقتی از روستای تم تمو جدا شدیم و بعد از حدود 15 روز رفتیم به سمت شهر دهلران حس عجیبی داشتم بغض عجیبی شکنجه ام می داد.فقط چون بعضی دوستان بودند خجالت کشیدم و گرنه دوست داشتم بلند بلند گریه کنم.حالت جنون بهم دست داده بود.دوست داشتم هیچ وقت به شهر برنگردم.هزار بار آرزو می کردم که کاش می شد تو این روستاها می موندم و همین جا زندگی می کردم ولی حیف صد حیف که هنوز دلبسته ی این دنیا هستم...
چنین حسی توراه قم دوباره بهم دست داد و غروب جمعه مزید برعلت شد تا تو دلم مناجاتی جهادی با امام زمان(عج) برپا بشه و آرزوی دل سپردگی ما باز داستانی می شود برای آیندگان ...
اللهم عجل لولیک الفرج