در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛
تضاد بین ایمان و علم خندهآور است.
این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین - که به عنوان نظریه مطرح میشود و عدهاى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بىمعنا است.
هم علم هست، هم ایمان؛
هم سنت هست، هم تجدد؛
هم نظر هست، هم عمل؛
هم عشق هست، هم عقل.
اینکه گفتند:
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود / بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت.
آن عقل معنوىِ ایمانى، با عشق هیچ منافاتى ندارد؛
بلکه خود پشتیبان آن عشق مقدس و پاکیزه است. (1389/4/2)
اینجور هم نبود که یک آدم خشکى باشد که لذات زندگى را نفهمد؛
بعکس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود.
عکاس درجهى یک بود. خودش به من میگفت من هزارها عکس گرفتهام، اما خودم توى این عکسها نیستم؛ چون همیشه من عکاس بودهام؛ هنرمند بود.
دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدى و سلوک عملى هم پیش کسى آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهلمعنا. (1389/4/2)
منبع: موسسه جهادی
- ۴ نظر
- ۳۱ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۳۱