باز نزدیک جهادی شد و سفرهای شناسایی برای شناخت بیشتر منطقه هدف شروع شد.
وقتی داشتیم میرفتیم کرمانشاه با خودم فکر میکردم تا کی میتونیم بیام شناسایی ؟ تا کی وقت جهادی اومدن دارم ؟ تا کی شوق جهاد و اردو جهادی تو سرمه و باهاش زندگی می کنم؟ و هزاران فکر این مدلی که بدون پاسخ رهاش کردم و توکل کردم به خدا...
وقتی شناسایی می ری تازه خودت رو میشناسی و می فهمی که هیچ کی نیستی ...
می فهمی که یه سری انسان تو دورافتاده ترین مناطق کشور هستن که خیلی بیشتر به خدا نزدیکن.
چقد خاطره انگیزه سفر شناسایی...
یادم میاد اولین بار که رفتیم شناسایی خیلی شوق داشتم و با کنجکاوی پی اطلاعاتی مفید از روستاها بودم
یادم میاد خستگی تو راه شناسایی ها رو ...
یادم میاد روز اربعین شرهانی رفتن رو ...
یادم میاد جا موندن از اتوبوس ایلام رو ...
یادم میاد تو برف گیرکردن با بچه ها تو راه ایلام رو ...
یادم میاد باد وخاک دهلران رو ...
یادم میاد جاده های پرپیچ و خم تفرش رو ...
خلاصه کلی خاطره از شناسایی که مجال می خواهد گفتنشون ...
اما دوباره شناسایی این بار برای گروه کریمه اهل بیت(س) که جمعی از فارغ التحصیلان و فعالین جهادی استان قم هستیم.گزارش نمی خوام بدم ولی کرمانشاه اومدیم تا تو منطقه محروم و اهل حق نشین کرمانشاه فعالیت کنیم و به امید خدا بعد ماه مبارک اردو خواهیم داشت.
با ماشین مسئول گروه که از پدر مطالبه کرده بود راهی شدیم و صبح زود زدیم بیرون بعد از اراک یه جا وایسادیم و صبحونه خوردیم.نزدیک ظهر بود که رسیدیم شهر بیستون کرمانشاه خسته بودیم یه ناهار خریدیم و رفتیم تو منطقه گردشگری بیستون اونجا اول ناهار رو خوردیم بعد نماز رو که وسط پارک به جماعت خوندیم! عشق بی حد و حصر فرهاد به شیرین ما رو دنبال خودش تا کتیبه ای که اونجا بود کشوند و هرچی گشتیم مکانی که فرهاد کنده بود رو پیدا نکردیم(کوه کندن فرهاد که به میون اومد یاد کوه کندن بچه های خودمون پارسال تابستون تو روستای شولک افتادم که برای پی امامزاده کوه رو می کندن ولی فرهاد عشقش دنیایی بود و بچه های جهادی عشق خدایی داشتن) خلاصه بعد از چند تا عکس گرفتن بساطمون رو جمع کردیم و رفتیم به سمت کرمانشاه.
گرم و قدری شرجی بود شهر کرمان شاه! یاد اردوی جیرفت و کرمان افتادم یاد "ک و نار" و"سمسیل" های روستاها ...یاد مردم خون گرم جنوب... یاد قلعه گنج و...
با راهنمایی دوستان بسیج سازندگی کرمان شاه به آن سازمان رفتیم که درست چسبیده به بسیج دانشجویی بود.البته نمی دونم این ارتباط و تقابل نزدیک تا چه حد باعث شده همدلی اون ها افزایش پیدا کنه و با همکاری هم حرکت های جهادی استانشون را پیش ببرند ولی خوب می دونم هر چه بینشون هست از ارتباط بین مسئولینشون وضعیت بهتری داره
بالاخره باهماهنگی ای که داشتیم یه مزدا در اختیار قرار گرفت و نزدیک ساعت 3 رفتیم به سمت روستاها که منطقه محرومی بود
شناسایی سختی بود و روز اول 5شنبه برای شناسایی 5تا روستا حدود 6 ساعت تو منطقه بودیم.جاده خاکی صعب العبور مسیر طولانی کار رو سخت کرد و روز اول چند روستا شناسایی شد و با تصمیمی که گرفتیم قرار شد فردا هم یه منطقه رو شناسایی کنیم
جمعه بسیج سازندگی ماشین نداشت و مجبور شدیم با ماشین خودمون(منظور پدر مسئول گروه) بریم شناسایی
این منطقه هم دست کمی از دیروزی رو نداشت و جاده های خاکی به محرومیت منطقه افزوده بود.
تصور کنید یه روستا با حدود 900 نفر جمعیت تو جنوب کرمان شاه به شکلی واقع شده بود که انگار هیچ کس حتی خود اهالی به فکر خودشون هم نبودند
این روستا نه دهیاری داشت نه شورا واقعا عجیب بود روستایی با این جمعیت به دلیل قدری اختلاف کسی نبود که مشکلات اهالی رو پیگیری کنه!
نه امواج موبایل وجود داشت نه تلویزیون و نه خط تلفن اومده بود ... می خواستم بگم این خیلی بدم نیست از این هیاهو ها و ارتباط ها منقطع اند و زندگی می کنن ولی دیده می شد روی بام ها دیش های ما هواره...
نه مسجدی که محرم ها دور هم جمع شوند و سینه بزنند و نه غسال خونه ای که میت خود را مجبور نباشند تا شهر ببرند...
نه آب لوله کشی ای که مجبور نباشن صبح ها ظرف ها رو پر کنند و تا شب استفاده کنند
و شستن لباس ها و ظرف ها لب چشمه ها ی روستا اتفاق بیافتد...
روز جمعه شناسایی این روستا ها تمام شد و ما به قم بازگشتیم تا پیگیری ها رو شروع کنیم...