ما دهاتی هستیم
صبح جمعه……….
لب جاده ، بچه ها خندان اند
دختران رو به آبادی خویش
پسران از سر ذوق
بر سر جاده آبادی شان
با دلی مملوء از عشق و صفا
با کمی حبس نفس منتظرن…..
در سکوتی آرام…………..
که کجایند ، یعنی می آیند ؟
این سوالی ست که از خود دارند.
(( خاله ها می آیند ، دوستان در راه اند ))
مژده ای بود که علی ، با اُلاغ اش آورد
و سکوت را بشکست …………
بچه ها خندان اند
با هیاهو و نشاط
پای کوبان و دوان
مژدگانی دادند
این همه قهقهه و شادی را……….
ما دهاتی هستیم …………
می کشیم در آغوش ، غنچه های ده را
تا که شاید آن روز
عطر غنچه گیریم .
بچه ی روستایی ………….
از سر عشق به ما می گویند :
(( ما جهادی هستیم ))
چفیه مان را به گردن دارند
بر سر طاقچه ی دل
عکس یاسی دارند ، در کنار زیتون
آرزویم این است ………………..
که خدایا ای کاش ……………….
بتوانم گره ای از دل شان باز کنم
یا که نه …………………………
بگذار که بهتر گویم
بتوانم بفهمم این را
پشت این چهره ی خندانه ی گل
داخل ریشه ی گل …………………
داخل خاک ………………………..
داخل آب حیات …………………….
پس چه دارند که رخ زرد و پریشان حال اند ؟
ما دهاتی هستیم …………….
آرزویم این است ……………
تا زمانی که در باغچه ی دل
گل نرگس روید ………….
در کنار زیتون
ما دهاتی باشیم
مثل گلبرگ شهید
تالیانی از نور