چند وقتی است که به لطف خدا احساس خوبی پیدا کرده ام و به دور از عادت های گذشته زندگی زیباتر و پرنشاط تری دارم ...
روز به روز هر چه بیشتر به ماه محرم نزدیکتر می شویم دل بی قرارتر و پرآشوب تر می شود. این حال و هوا رو حال و هوای شهر ما بیشتر می کنه ...
چند روزیه که شهر مقدس قم میزبان ضریح جدید و زیبای امام حسین علیه السلام است. البته حدود 4 سال است که حسینه ی مدرسه ی معصومیه برای ما حال و هوای دیگری دارد و به هر بهانه ای به آنجا می رفتیم و دوری و فراق را با یار آنجا نجوا می کردیم و اکنون این ضریح زیبا کامل شده و خیل مشتاقان از تمام کشور به آنجا گسیل شده است...
چند روزی که از جلوی مدرسه ی معصومیه محل استقرار ضریح مطهر اباعبدلله عبور می کردم صحنه ی عجیبی می دیدم و آن استقبال عجیب و گسترده ی مردم بود که در صف های طولانی در محل ساعت ها می ایستادند تا به زیارت این ضریح بروند... به خود میگفتم این تنها ضریح منسوب به اباعبدالله است و اگر ما ایرانی ها امام را در ایران داشتیم و ...
با دوستان یک روز صبح قرار گذاشتیم که اول وقت برویم تا کمتر شلوغ باشد! و هادی قاسمی نیز همراه ما بود و او که هنوز کربلا نرفته و هنوز اصرارش در دهلران از سردار برای کربلا یادمان نرفته. میدان مطهری قرار گذاشتیم و از همانجا نیت کردیم و تا خود محل ضریح پیاده رفتیم.خیابان ها برخلاف زمان ها شلوغ شهر خلوت بود و با حال و هوایی عجیب از حرم حضرت معصومه راهی ضریح حرم ارباب شدیم ... شوق زیارت تو سرمون بود و حال و هوایی عجیب بهون دست داده بود... این شعر به یادم اومده بود
المنت و لله که دلم افتاده زیر قدمت غرق تو موج کرمت ممنونتم گره زدی دل منو باحرمت حرم نگو بهشتمه ... تموم سرنوشتمه ... تا که میام آروم بشم بازم هواییم می کنی یا جون میدم تو مجلست یا کربلاییم می کنی ...
تو حال و هوای خودمون بودیم و تو بین الحرمین قم قدم زنون به سمت ضریح یار میرفتیم.
به محل استقرار ضریح رسیدم و برخلاف تصورمان از همیشه ازدحام جمعیت بیشتر بود!
حدود 40 دقیقه تو صف ایستادیم و بالاخره نوبت ما شد و به یکباره همه به داخل مدرسه هدایت شدیم. تو جمع زوار همه جور آدمی میتونستی ببینی ... پیرمرد، جوون بچه و خلاصه حس وحال صحن کربلا بهمون دست داده بود. باسلام و صلوات مردم به ورودی نزدیک شدیم. تو راه می شد نمایشگاه فعالیت های ساخت ضریح رو دید ولی کمتر کسی برای دیدن اونها توقف می کرد و همه با عجله به سمت صحن می رفتند ...
بالاخره لحظه ی دیدار فرارسید و چشممان به ضریح مطهر و زیبای اباعبدالله منور شد و چه زیبا که مانند کربلا از پایین پا و از سمت حضرت علی اکبر علیه السلام وارد می شدی و ابتدا به حضرتش سلام می دادی و سپس پابوس ارباب می رسیدی بغض تمام وجودم را فراگرفته بود و حال عجیبی داشتم و بعد از تبرک شدن به ضریح، آسمان چشمانم باریدن گرفت و آرزو کردم که به همین زودی این ضریح را در کربلای معلی زیارت کنم ...
دل ازاین ترکیب رویایی چه مدهوشه
شه و شه زاده و شش ماهه و شش گوشه
پس از چند دقیقه خدام آنجا ما رو به خارج هدایت کردند تا گروه بعدی برای زیارت بیاید و به واقع چه زود گذشت این زیارت ... بعد از بیرون آمدن به هم زیارت قبول می گفتیم و در سکوت فرو رفته بودیم ... در حال برگشتن بودیم که هادی قاسمی با بغض حرف عجیبی به من زد و گفت: من کربلایی شدم دیگه نگویید که من کربلا نرفته ام !!!
البته که کربلایی که قول داده اند در مراحل آخر است و اگر خدا بخواهد به زودی مسافر خواهیم شد ان شاالله
شهید آوینی :
بسیجی عاشق کربلاست
و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها
و نامی است در میان نامها
نه، کربلا حرم حق است
و هیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست.
- ۱۱ نظر
- ۲۲ مهر ۹۱ ، ۲۱:۲۲