راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

سبک زندگی جهادی یکی از انواع سبک های زندگی است که بسیار می تواند به جامعه ی امروزی ما کمک کند.. یکی از مصداق های بارز این سبک زندگی که در چند سال اخیر رونق فراوانی داشته، اردوهای جهادی است

از حضرت رسول ‌ـ صلی الله علیه و آله‌ـ روایت شده است که «خدا دوست دارد بنده پرهیزکار پنهان را» و فرمود:" بهترین مردمان مؤمنی است که با مال و جان خود در راه خدا جهاد نماید و بعد از او مردی است که در بیشه­ ای از بیشه­ ها گوشه­ نشینی اختیار کند"

سلام بر ماه رجب و روزها و شب ها و لحظه های آن ... سلام بر یکتا معبود بی همتا که غفارالذنوب است و در این ماه بندگان خود را مورد رحمت فراوان قرار می دهد ... سلام بر امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام که این ماه را با مولود خود زینت بخشیده و رنگ و بوی خاصی داده است ... سلام بر بندگان خوب خدا که در ایام البیض معتکف درگاه الهی می شوند ... سلام بر سحرهای اعتکاف و مناجات هایش ... سلام بر اشک های نادمان و بندگان خدا ... سلام بر ساعت های و ثانیه های این سفر معنوی ... سلام بر غروب های دلگیر سفر ... سلام بر این جهاد با نفس ... و سلام بر مسجد زیبای جمکران و تمام حال و هوای آسمانیش ...

چه زیباست که هراز چند گاهی که محو دنیا و تعلقات آن میشویم یک بهانه درست می شود و ما را کمی جدا می کند و به خودمان می آورد .. این از فواید شیعه بودن و بچه حزب اللهی بودن ماست .. چند وقتی است که ذهنم را درگیر خود کرده که چرا آدمی هر چه سنش بیشتر می شود بعضأ توجهاتش به امور معنوی کمتر می شود البته اگر توجه نداشته باشد .. و از خدا خواسته ام که برای ما برعکس رقم بزند و روز به روز به خودش متمایل تر بشویم .. چه قشنگ است که اگر تو مومنانه بزرگ شده باشی با هر بهانه ای س رسفره ی معنویت می نشینی .. ماه رجب که میشود منتظر می شویم تا اعتکاف شود و سه روز سفری از جنس نور و پر از معنویت داشته باشیم و زنگار از دل بزداییم تا مابقی زندگی را بهتر و زیباتر طی کنیم .. بعد آن ماه شعبان و موالید آن به خصوص نیمه ی شعبان ما را بی تاب خود می کند .. ماه رمضان که دیگر جای خود .. یک ماه پر از عشق و معنویت و بندگی است که باید قدر بدانیم .. بعد ماه مبارک رمضان کم کم دلها آماده ی محرم می شود و به هر بهانه ای یاد کربلا می کند .. عرفه آید .. و بعد هم ماه پر از غم و اندوه محرم که گناه های سال ما را می شوید و اگر قابل باشیم محسنات می آورد .. خلاصه که بهانه پشت بهانه برای عاشقی داریم و در این بین بهانه های خارج از مناسبت هم جای خود را دارد مثل ضریح امام حسین .. شهدای گمنام و غیره .. و البته یکی از بهانه های قشنگ و سازنده ی ما بچه های جهادی این حرکت های جهادی است که اگر توفیق باشد در سال دوبار شرکت می کنیم و همه جور مناسبتی را در خود دارد.. اعتکاف ده روزه که هست .. دعا و مناجات و سینه زنی های آن هم رنگ و بوی محرم و رمضان را به آن می دهد .. خلاصه که بچه جهادی دنبال بهانه برای عاشقی است و این راه و رسم زندگی های ماست ..

من از عشق بارون به دریا زدم   به بارون و به آسمون دعوتیم

چه مهمونی با شکوهی شده    تو این لحظه هایی که هم صحبتیم

  • سرباز ولایت

به سفره های آسمان که اعتماد می کند 

تنش به جای نانِ شب ، تبِ جهاد می کند

بسیج می شود و در مسیرهای عاشقی

به سبزِ این چراغ جادّه استناد می کند

عروج مرهم افق به دست های ساده اش

همایشی که سایه را نصیب باد می کند

نگاه آسمان خودش برای زخم اختران

توسلی به آیه ی "ان یکاد" می کند

چه سبز می وزد بر این جنونِ بیدوارِ شب

خزان این درخت را گل معاد می کند

به سفره های آسمان که اعتماد می کند

نگاه خاک تشنه را دوباره شاد می کند

شاعر: نسرین بیگی

  • سرباز ولایت

جشنواره دانشجویی حرکت های جهادی با هدف نهادینه کردن فرهنگ جهادی با بهره گیری از آثار هنری و پژوهشی جهادگران برگزار شد.

این جشنواره که در 12 قالب وب سایت، شعر، طنز، عکس، خاطره، فیلم مستند، وبلاگ، داستان، نماهنگ، مقاله، سفرنامه و کتاب تعریف شده بود که با محوریت وزارت علوم،تحقیقات و فناوری و بسیج سازندگی برگزار شد.

اختتامیه ی این جشنواره در روز سه شنبه 17 اردی بهشت مصادف با سالروز تأسیس بسیج سازندگی در سالن ابن سینای دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران برگزار شد.

در این مراسم افرادی همچون سردار نقدی، سردار خراسانی، استاد رحیم پورازغدی، دکتر نیری، سردار حزنی، معاون وزیر علوم، حاج امیر والی برادر کوچک حاج عبدالله والی حضور داشتند.

در پایان مراسم به برگزیدگان جشنواره لوح تقدیر و تندیس جشنواره اهدا شد که به لطف خدا وبلاگ این حقیر در بخش وبلاگ رتبه ی نخست را کسب کرد.

اینم یه عکس دست جمعی ..

  • سرباز ولایت

 

ظهر تو مقر نبود و وقتی اومد حال عجیبی داشت گفتم : کجا بودی؟ چی شده؟ سرش انداخت پایین و گفت : مادر شهید ما رو دعوت کرد خونشون و خیلی دعامون کرد. خیلی خوشحال شده بود و می گفت : خیلی وقته به خیلی ها گفتم بیاید و رو دیوار خونم اسم شهیدم رو بنویسید ولی هیچ کس نیومده بود تا الان که خدا شما رو رسوند

  • سرباز ولایت

یکی از پرسش‌های رهبر انقلاب در حوزه‌ی سبک زندگی که در سفر سال گذشته‌ی ایشان به خراسان شمالی مطرح شد، چرایی ضعف جامعه‌ی ما در مقوله‌ی «کار جمعی» بود. این در حالی است که ما در عرصه‌ی عمل، الگوهای مناسبی نظیر جهاد سازندگی را در این زمینه تجربه کرده‌ایم. برای بررسی نمونه‌ای موفق از کار جمعی با معیارهای اصیل انقلاب اسلامی، پای صحبت‌های مهندس حسینعلی عظیمی، از فرماندهان قرارگاه «کربلا»ی جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس نشستیم؛ الگویی که امروز هم می‌تواند راه‌گشا باشد.
 
به نظر من در «کار جمعی» از نوع «یاری‌گری سازمان‌یافته»، ما نمونه‌های واقعی و موفقی در کشور داشته‌ایم. مردم ما در جهاد سازندگی کار جمعی کردند، در بسیج کار جمعی کردند، در سپاه و در جنگ کار جمعی کردند. و از مردم شهرها گرفته تا روستاها و عشایر، به شکل سازمان‌یافته در جنگ شرکت کردند.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_2.gifکار جمعی با الگوی جهادی
اولاً کلمه‌ی «جهاد» بدون «ولایت» معنا ندارد. اگر کلمه‌ی جهاد به همان معنی که همه می‌دانیم، در جهاد سازندگی وجود داشت، به ‌این خاطر بود که ولی امر مسلمین دستور داد که تشکیل شود. یا وقتی ولی امر می‌گویند جهاد اقتصادی، نباید هر کسی که کار اقتصادی می‌کند، بگوید این جهادی است و یکی دیگر هم بگوید‌ این کار من هم جهادی است، آن‌وقت چه‌بسا دو نفر مسلمان علیه هم کار جهادی کنند یا کار هم را خنثی کنند. می‌بینید که امروز در برخی کشورهای دنیا می‌گویند ما کار جهادی می‌کنیم، اما می‌روند و هم‌دیگر را می‌کشند! ‌این به خاطر عدم وجود رهبری است.

  • سرباز ولایت


«در زندگى زهراى اطهرسلام‌الله‌علیها یک نکته هست که باید به آن توجه کرد.

البته، ما در تعریف مقامات معنوی آن بزرگوار وارد نمی‏‌شویم و قادر هم نیستیم که مقامات معنوی فاطمۀ اطهرعلیهاسلام‏‌الله را بفهمیم و درک کنیم. حقیقتاً در اوج قلّۀ معنویت انسانی و تکامل بشری، فقط خداوند است که چنین بندگانی را ‌ـ ‌‌و کسانی که هم‌طراز آنها باشند ـ‌ می‏‌شناسد و مقام آنها را می‏‌بیند. لذا فاطمۀ زهرا را امیرالمؤمنین و پدر بزرگوار و اولاد معصومینش می‏‌شناختند. مردمِ آن‌زمان و زمان‌های بعد و ما نیز در این روزگار نمی‏‌توانیم آن درخشندگی و تلألؤی معنویت را در آن بزرگوار تشخیص بدهیم. نور درخشان معنوی، به چشم همه‌کس نمی‏‌آید و چشم‌های نزدیک‏‌بین و ضعیف ما قادر نیست که آن جلوۀ درخشان انسانیت را در وجود این بزرگواران ببیند. بنابراین، در صحنۀ تعریف معنوی فاطمۀ زهراعلیهاالسلام وارد نمی‌‏شویم؛

لیکن در زندگی معمولی این بزرگوار، یک نکتۀ مهم است و آن جمع بین زندگى یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظایفش در خانه از یک طرف، و بین وظایف یک انسان مجاهدِ غیورِ خستگى‌ناپذیر در برخوردش با حوادثِ سیاسىِ مهم بعد از رحلت رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌واله‌وسلم که به مسجد مى‌آید و سخنرانى و موضع‌گیرى و دفاع مى‌کند و حرف مى‌زند؛ و یک جهادگر به تمام معنا و خستگى‌ناپذیر و مِحنت‌پذیر و سختى‌تحمل‌کن است، از طرف دیگر. همچنین از جهت سوم، یک عبادت‌گر و بپادارندۀ نماز در شب‌هاى تار و قیام‌کنندۀ لِله و خاضع و خاشع براى پروردگار است و در محراب عبادت، این زن جوان مانند اولیاى کهن الهى، با خدا راز و نیاز و عبادت مى‌کند.

این سه بُعد را با هم جمع کردن، نقطۀ درخشان زندگى فاطمۀ زهراعلیهاالسلام است. آن حضرت، این سه جهت را از هم جدا نکرد.

بعضى خیال مى‌کنند انسانى که مشغول عبادت مى‌باشد، یک عابد و متضرّع و اهل دعا و ذکر است و نمى‌تواند یک انسان سیاسى باشد. یا بعضى خیال مى‌کنند کسى که اهل سیاست است ‌ـ چه زن و چه مرد‌ ـ‌ و در میدان جهاد فى‌سبیل‌الله حضور فعال دارد، اگر زن است، نمى‌تواند یک زنِ خانه با وظایف مادرى و همسرى و کدبانویى باشد و اگر مرد است، نمى‌تواند یک مرد خانه و دکان و زندگى باشد. خیال مى‌کنند اینها با هم منافات دارد؛ درحالی‌که از نظر اسلام، این سه چیز با یکدیگر منافات و ضدّیت که ندارد، در شخصیت انسانِ کامل، کمک‌کننده هم است.»

امام خامنه ای    1368/9/22

  • سرباز ولایت

شهید گمنام بگو بگو به من حرف دلت رو تا کی می خوای سکوت کنی؟!

شهید گمنام بگو ..

باشه دیگه کل وصیاتتو اجرا می کنم تو فقط غصه نخور ..  تو فقط غصه نخور ..

 باشه دیگه فکری برا اشکای رهبر می کنم تو فقط غصه نخور ..

شهید گمنام سلام ..

لبیک یا انصار اباعبدالله الحسین علیه السلام ..

حال و هوای شهر ما دوباره رنگ و بوی شهدا گرفت .. شکر خدا ...

دوباره حتی برای یک روز هم که شده دل های سرد و دنیایی ما رنگ و بوی شما رو می گیره و آرزوی شهدایی شدن می کنه ..

آرزوی بچه های دانشگاه آزاد  چه زود برآورده شد و دوباره شهید اومد تا دانشگاه ما شهدایی بشه ..

چه قشنگ بود مراسم عقد ساده ای که تو دانشگاه پردیس کنار مزار شهدا گرفته شد .. چه قشنگه شبهای دانشگاه قم و عاشورا خوندن های گروهی کنار مزار شهدا ..

و اینبار نوبت بچه های دانشگاه آزاده که عشق بازی کنن .. همه ی دوران دانشجویی اونها یه طرف از این به بعد یه طرف .. چقد می تونیم انیس و همدم شهدا باشیم .. نه با زبون و شعار  بلکه با عمل و کردار .. با خوب درس خوندنمون .. با خودسازی هامون و ...

 

این روزها بوی قفس دارد زمانه                   اندوه و غربت می وزد از هر کرانه

این روزها دلتنگ دلتنگم شهیدان                کی می رود از خاطر من یاد یاران

بعد از شما بال و پرم از دست رفته                تا آسمانها، معبرم از دست رفته

بعد از شما هر لحظه بوی غم گرفته              در این غروب بی کسی قلبم گرفت

رفتید و ما ماندیم و دلتنگی و هجران             دنیای جور و بی وفائی، رنج دوران

رفتید و ما ماندیم و سیل امتحان ها              در این غبار آلودی شک و گمان ها

  • سرباز ولایت

آماده شو برادر، وقتِ رفتن است.

 

 

چکمه‌هایت را بپوش، ره‌‌توشه‌ات را بردار و هجرت کن. ...

آدمی‌زاد، اسیر خویشتن خویش است و تا به سفر نرود از عالم خویش باخبر نمی‌شود. خانه، محل سکونت است و مومن، اهل سکون نیست. شهر و خانه، تمثیل سکونند. و دشواری هجرت، در دل‌کندن از خانه‌ی عادات و دیار تعلقاتی‌ست که با آنها انس داریم.

و چگونه پای سلوک در طریق حق گذارد آنکه توان هجرت ندارد؟!

آوارگی، شرط انس گرفتن با حق است. انس حضور، اجر آوارگی برای حق است. خانه، خانه‌ی الفت‌های دنیایی‌ست. کوچه، کوچه‌ی تعلقات است و شهر، مهبط عادات!

کمال در آزادی‌ست و آزادی، در نفی تعلقات و رهایی از عادات؛ خانه، خانه‌ی تعلقات است و شهر، مهبط عادات، و اگر نبود دشواری‌ها و ابتلائاتی که خداوند، انسان را بدان می‌آزماید‌، جوهر حقیقی وجود انسان همواره پنهان می‌ماند. حیات مومن، در ترک ماندن است اگر نه، عادات و تعلقات، او را به بند می‌کشد و از درونشان، مرداب عفن ظاهر می‌شود. هرچند، هجرت دائم، مرداب‌های عفن وجودشان را خشکانده‌است.

 

  • سرباز ولایت

سوار پراید دکتر شدیم تا بریم روستاها رو نشون مسئولین بدیم ما جلو افتادیم و حدود 6تا 7 تا پژو دولتی بود که به یک صف مرتب پشت سر ما حرکت می کردند. ابتدا قرار بود 2 یا 3 تا روستا رو به عنوان نمونه بعضی مشکلات روستا رو انتقال بدیم که چون وقت گذشته بود یک روستا رفتیم و دو خانواده که در وضعیت بسیار بدی زندگی می کردند را به مسئولین نشون دادیم. خانه های این دو نفر قدیمی بود به حدی که در بارندگی اخیر تخریب شده بود و در حال ریزش بر سر اهالی اون خونه بود. وضعیت بهداشت روستا که فاضلاب در روستا جریان داشت و خانه بهداشتی که دو سال بود به صورت غیرقانونی تعطیل شده بود و خیلی مسائل دیگه .. بعد بازدید از روستا به منطقه پشته ماژین رفتیم و در فضایی که با کوه احاطه شده بود و سرسبز بود نماز خواندیم و ناهار میل شد.

حدود ساعت دو و چهل و پنج دقیقه بود که به شهر ماژین برگشتیم تا جلسه ی بررسی مشکلات منطقه رو در بخشداری برگزار کنیم. تعداد مسئولین زیاد بود و میز جلسات بخشداری کوچک و تعداد حدود 10 الی 11 نفر می تونستن پشت میز قرار بگیرن .. مسئولین استانی و ما در پشت میز نشستیم و مسئولین شهرستانی در صندلی هایی که پشت میز قرار داشت نشستند و جلسه آغاز شد. ابتدا مقدمه ی کوتاهی رو فرماندار گفت و جلسه با صحبت های مدیرکل مناطق محروم استان ایلام شروع شد بعد از صحبت های ایشون دکتر ستوده شروع کرد به بیان معضلات و مشکلات منطقه و حدود 15 دقیقه ای از مشکلات گوناگون منطقه گفت و مثل یک مسئول کاملأ آگاه مسائل را بیان می کرد و راهکارهای رفع و پیشگیری آن را نیز بیان می کرد. بسیار مسلط بود و واضح مسائل را بیان می کرد. حرف هایی زده شد ولی متأسفانه برخورد فرماندار دره شهر اصلأ مناسب نبود و آقای دکتر و ما که برای انتقال مسائل به مسئولین و کمک به آنان برای رفع آنها آمده بودیم را متهم کردند به سیاه نمایی و نادیده گرفتن کارهای مفید نظام برای محرومین! که خیلی جای تعجب داشت که چرا چنین برخوردی از یک مسئولی که سابقه ی ایثارگری نیز داشت سرزده است. بالأخره جلسه بعد از حدود سه ساعت به پایان رسید و خدارو شکر مصوبات خوبی داشت و به قول دوستمان همین که مسئولین بفهمند که کسی هست که به فکر باشد و مسائل را مطالبه کند کافی است.

جلسه تمام شد و با مسئولین خداحافظی کردیم. با آقای دکتر به مرکز بهداشت آمدیم و آماده بازگشت شدیم.. مأموریت دکتر به پایان رسیده بود و وقت بازگشت بود. شاید باورتان نشود ولی خیلی ها از رفتن دکتر دلشون گرفته بود. سرایدار و کارمند مرکز بهداشت را دیدم که از خوبی های دکتر می گفت در حالی که بغض کرده بود و آرزو می کرد ای کاش دکتر نمی رفت .. مسئول داروخانه مرکز که  خیلی از رفتن دکتر ناراحت بود .. دم دمای غروب بود که هوا هم ابری شد و چند قطره ای بارید و حسابی حال و هوای دلها رو بارونی کرد .. خلاصه که ما برگشتیم و سیل انبود پیامک ها بود که به آقای دکتر میومد و از او و فعالیت هاش تو این مدت تشکر می کردند و احساسات بود که در جملاتی برای دکتر حواله می شد .. دکتر ستوده کمتر از دوماه تو این منطقه بود ولی خیلی تونست تأثیرگذار باشه چون دغدغه داشت و نمی تونست به راحتی با مسائل کنار بیاد و نمی تونست چشمش رو رو به خیلی مسائل ببنده و از روی وظیفه دور از خانواده و محل زندگی خیلی سختی ها رو برای خودش خرید تا باعث آسایش برای خیلی ها بشه و آرمانی فکر کرد و زمینی عمل کرد .. خیلی حسرت خوردم به دکتر و رشته پزشکی و به خودم گفتم اگه به اول دبیرستان برمی گشتم و قرار می شد دوباره انتخاب رشته کنیم شاید رشته تجربی رو انتخاب می کردم تا شاید دکتر بشم و بتونم بعد پزشک شدن به مناطق محروم بیام و به مردم خدمت کنم و درد اون ها رو به گوش مسئولین برسونم ولی هر کی وظیفه ای داره .. ان شاالله بتونیم تو جایگاه خودمون به وظایفمون درست عمل کنیم.

  • سرباز ولایت

ایلام .. آخر ایلام .. لب مرز .. لب مرز با لرستان و خوزستان .. از این مونده و از اون رونده و از اون خونده !

ماژین .. نامی در شهرستان دره شهر .. در دامنه زیبای کبیرکوه .. مردمانی با گویش لری بخشی با حدود 32 روستا

...

از روحانی گروهمون که پدری فاضل و عالم دارن و استخاره می گیرن خواستم یه استخاره بگیرن و این جوابش اومد .."خوبه و نتیجه بخشه" وقتی این جواب استخاره اومد خیالم راحت شد که میتونم موثر باشم و کار خیری رو دنبال کنم..

حدود ساعت یازده و نیم شب بود که وسایلم رو جمع کردم و رفتم میدان یا تقاطع 72تن و منتظر ماشین های خرم آباد شدم .. شب سردی بود بعد از بارندگی هایی که شده بود .. دیر وقت بود ولی امید داشتم که ماشین خرم آباد میرسه .. حدود ساعت دوازده و نیم بود که اتوبوس خرم آباد اومد و سوار شدم. بعد از توقفی که چند دقیقه جلوتر داشت، اتوبوس مستقیم تا خرم آباد رفت. تو راه خیلی حال و هوای سفرهای جهادی به سرم زد و با پیامک های خودم بعضی دوستان رو هم هوایی کردم.

حدود ساعت 6 صبح بود که رسیدم خرم آباد و رفتم ترمینال اونجا .. نزدیک طلوع آفتاب بود نماز رو خوندم و سوار مینی بوس های پلدختر شدم .. انگار من فقط غریبه بودم و همه گویش لری داشتند و حتی کناری ام سوالی پرسید که منظورش رو متوجه نشدم و اون هم به فارسی مسلط نبود! بعد از طی جاده های کوهستانی و زیبا ساعت هشت و نیم بود که رسیدم پلدختر .. از خود استان ایلام راهی به این منطقه ندارد و باید از پلدختر وارد ماژین استان ایلام شد..

  • سرباز ولایت