راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

سبک زندگی جهادی یکی از انواع سبک های زندگی است که بسیار می تواند به جامعه ی امروزی ما کمک کند.. یکی از مصداق های بارز این سبک زندگی که در چند سال اخیر رونق فراوانی داشته، اردوهای جهادی است

سردار جعفری فرمانده ی محترم سپاه پاسداران اسلامی:

آقای کری، این را بدانید نبرد مستقیم با آمریکا قوی‌ترین رؤیای مردان مؤمن و انقلابی در سراسر جهان است. تهدیدات شما برای اسلام انقلابی، بهترین فرصت است. پیشوایان اسلام، سال‌هاست ما را برای یک نبرد بزرگ و سرنوشت‌ساز آماده کرده‌اند. 
آقای کری، آمریکا و قدرت‌های نظامی او در مقابل چشم مردم مجاهد و با ایمان ما بسیار کوچک و حقیر هستند. 

  • سرباز ولایت

با نام و یاد تو ..

ابتدای همه ی متن ها و نامه ها و پوسترها رو با نام تو آغاز می کنیم ولی صد حیف که از تو همین نام و یاد مانده ..  با تو شروع می کنیم ولی با تو نمی مانیم و با تو تمام نمی کنیم ..

غفلت از تو دیگر برای ما یک امر عادی شده .. انگار اگر از تو غفلت نکنیم و همه چیز خوب پیش برود یک اتفاق ناگوار افتاده ..

گرفتاریم .. بیماریم .. می فهمیم که همه ی درد ها و فقرها از با تو نبودن است ..  باز جای شکر همین هم باقی است که هنوز کاملأ کر نشده ایم .. هنوز دل، بینایی خود را کامل از دست نداده و علائم حیاتی دارد .. هنوز می فهمیم که همه ی این زاری ها و بیچارگی ها از این با تو نبودن هاست ..

هنوز وقتی پیش تو می آییم و با تو سخن می گوییم و دردهایمان تسکین می یابد این را احساس می کنیم که تو در دلهای ما حکمرانی می کنی ..

آری هنوز دل به نور تو آشناست ..

خدا نکند روزی بیاید که کاملأ از تو جدا شویم .. تو مهربان تر از این حرفها هستی که بگذاری ما از دیار تو کنده و جدا شویم و رو به سوی پلیدی و ابلیس کنیم .. روی تو حرفی نیست

ولی من پررو تر و گستاخ تر از این ها هستم .. من خودم را می شناسم .. تو که دیگر جای خود .. راستی خیلی به این فکر کرده ام که تو که از من بیشتر مرا می شناسی چطور از من روی برنمی گردانی؟! چطور مرا رها نمی کنی؟ منی که خودم را می شناسم از خودم خسته شده ام .. تو هنوز از من خسته نشده ای؟!  تو هنوز به پای من مانده ای؟!

من این قدر ارزش دارم که توی خدا به پای من بمانی و با همه ی نقص ها و عیب هایم مرا رها نکنی؟! چه روزگاریست .. آخر می گویند رابطه ی یک طرفه به سرانجام نمی رسد ..

تو با همه ی خوبی هایت مرا می خواهی و برای من هرکاری می کنی و من این را می بینم و از تو روی بر می گردانم .. این چه رسمی است؟!  به خودت قسم که ناز نمی کنم!

من هم می خواهم که به تو برسم ولی نمیدانم چرا دست و پایم بسته است .. نمی توانم .. هر چندوقت یکبار سعی می کنم از این غل و زنچیرهای دست و پا گیر رها شوم تا به تو برسم ولی نمی شود .. نمی شود .. تو که تا به حالا دستم را گرفته ای و کمکم کرده ای .. اینبار هم مرا در رسیدن به خودت یاری کن .. این حال خوف و رجای من عجیب است .. هم از این ترس دارم که روزی کامل از تو جدا شوم و هم به این امید دارم که روزی به تو برسم .. و این مصرع در ذهنم می آید  "آرزوی وصل" از "بیم جدایی" بهتر است ..


  • سرباز ولایت

با سلام خدمت همه ی دوستان

با عرض پوزش از تأخیر بنده در ارسال مطلب ..  چند هفته ای است که عمل چشم انجام داده ام و قدری کار با سیستم برایم مشکل است لذا ارسال مطلب به تأخیر افتاد ..

...

چند وقتی است که برایم دغدغه شده که بعد از دوران دانشجویی و تجرد که فرصت برای کار جهادی بیشتر داریم چطور جهادی بمانم و از آن فضای جهادی دور نشوم ..

به هر شکلی سعی می کنم در جلسات و برنامه های جهادی شرکت کنم .. با دوستان جهادی معاشرت کنم و فعالیت های دیگر که مرا به آن حال و هوا نزدیک می کند

شیخ حسن مرادی که یکی از پیشکسوتان جهادی است و سالهاست عمر خود را در راه خدمت به مناطق محروم و دورافتاده گذاشته در ارتباطاتی که با هم داشتیم به بنده پیشنهاد شرکت در اردوی دو روزه ی خود را داد .. این اردو که دو روز است، حرکت آن به سمت منطقه چهارشنبه است و جمعه بعد از ظهر هم برگشت است و در روزهای پنج شنبه و جمعه کار صورت می گیرد ..

ما هم که دلمان می خواست به نحوی جهادی بمانیم و هر چند وقت یکبار اردو جهادی رو تجربه کنیم بی درنگ قبول کردیم و به عنوان خادم و نیروی اجرایی در این اردو شرکت کردیم ..

توضیحی در مورد این اردو : حاج آقای مرادی این اردوهای دو روزه را برای کارهای تربیتی و دانش آموزی خود طراحی کرده اند که بتوانند در ایام مختلف سال برگزار کنند .. کاربرد تازه ای که این نوع اردو پیدا کرده آموزش برای افرادی است که توانایی و یا علاقه ی برگزاری اردو جهادی را دارند .. لذا در ماه های اخیر دو اردو برای مسئولین گروه های تبلیغی برگزار شد : 1- در شیراز شهرستان فیروزآباد بخش میمند روستای ....  2- بوشهر شهرستان برازجان روستای پلنگی

که در هر دوی این اردوها توفیق خدمت داشتم ..

شاید بپرسید که مگر در دو روز هم می شود کاری کرد .. بنده هم ابتدا این سوال برایم مطرح بود ولی بعد متوجه شدم که در دو روز با برنامه ریزی قبلی خیلی کارها می توان انجام داد ..

هم کار عمرانی و هم فرهنگی .. صیح تا ظهر کار همه ی اعضا کار عمرانی است و بعد از ظهر هم کار فرهنگی به شکل دیدار خانه به خانه ..

کار عمرانی که معمولأ دیوارچینی مسجدی است از صبح ساعت 7 آغاز می شود و تا ساعت ده ادامه دارد ساعت که نزدیک به ده می شود همه مثل عمله ها خسته شده اند و وقت چاشت است یا همان دهونه چون معمولأ ساعت ده داده می شود دهونه نام گذاری شده .. دهونه و استراحت تا ساعت ده و نیم و دوباره کار تا نماز ادامه دارد .. نماز با اهالی سر پروژه خوانده می شود و وقت ناهار می شود .. همه گرسنه اند و ناهار را با اشتها می خورند .. تا ساعت سه استراحت است و سه بیدار باش و چایی و آماده شدن برای دیدار خانه به خانه که تا نماز مغرب ادامه دارد .. شب هم جلسه و حلقه شبانه .. و آخرش هم یک روضه ی نمکی در شب جمعه .. جمعه هم مانند پنج شنبه تا ظهر کار و بعد از نماز و نهار بازگشت به خانه ..

ولی جای دوستان خیلی خالی بود .. تو این دو سال اخیر انقد از جهادی لذت نبرده بودم .. اولأ چون مسئولیت مستقیم اردو رو به عهده نداشتم و در ثانی همه چیز  رو برنامه بود

خصوصأ اردوی شیراز که اردوی بی نظیری بود ..

خلاصه که برای جهادی ماندن راه های زیادی باقی است .. ابتدا که جهاد با نفس را باید هرچه بیشتر در خود زنده کنیم و بتوانیم مومنانه به معنای واقعی زندگی کنیم و در مرحله ی بعد در وسع خودمان به کارهای خیر و نیک بپردازیم و چه کار خیر و نیکی زیباتر از جهادی که برکات بسیار فراوانی هم برای خودمان دارد و هم برای اهالی خوب روستاهای کشورمان ..

اینم عکس یادگاری آخر اردو با اهالی :


و ادامه تصاویر در ادامه مطلب

  • سرباز ولایت

جهاد
کلمه‌ی مشتق از ریشه‌ی (ج‌ هـ‌ د) بوده و به معنی
1-بکار بردن تمام نیرو است
2-خرج کردن انسان تمام آنچه را که در وسع و توان دارد
3-تحمل نمودن مشقت‌ها در راه رسیدن به هدف معلوم.


چند وقت بود خیلی دلم حال و هوای جهادی کرده بود و می خواستم برای چند روزم که شده دوباره عازم بشم ..

برای چند روزم که شده دوباره مثل قدیما تو روستا قدم بزنم و نفس عمیقی بکشم و خدا رو به خاطر تمام نعمت های داده و ندادش شکر کنم ..

برای چند روزم که شده دوباره از مشغله ها و کارهای روزمره ی شهر فاصله بگیرم و کار کنم و کار کنم و کار کنم برای ولی نعمتانم برای مردم مهربان روستاهای کشورم ..

برای چند روزم که شده دوباره لباس خاکی جهادی رو بر تن کنم تا یادم نره که من هنوز یه بچه جهادی هستم ..


شکر خدا .. عازم اردوی جهادی دو روزه در مناطق محروم استان فارس هستیم .. و به یاد همه ی دوستان هستم .. یا حق ..

  • سرباز ولایت

تو را نه دیدیم و نه شناختیم  این گونه برایت سوختیم و ساختیم

اگر بودیم .... چه بودیم؟! ... که بودیم؟! ...    فقط شنیدیم و از روضه های تو به اینجا رسیدیم ..

حبیبم ... امیرم ... نمی گویم ای کاش آن زمان با تو بودم ....

اکنون هستم ... اکنون با گریه هایم ... با نوحه هایم ... با ضجه هایم ... با سینه زدن های روز و شب هایم ...

با بغض های گاه و بی گاهم  ... با تمام کم و کاستی هایم ولی دل به تو دارم و با تو هستم ...

با تمام عیب های اخلاقی و رفتاری ام با تو هستم ...

من به همین محبت های طوفانی تو دل خوش کرده ام ...

طهارت روح و جانم ... با وضو برآب گریه ی تو حاصل می شود ...   ای سرپناه دلتنگی های وقت و بی وقت ...

ای که مبتلای تو خرد و کلان ... فقیر و غنی ... سیاه و سفید ... زشت و زیبا ... زمینی و آسمانی ...

تو چه اسم اعظمی داشتی که همه را حیران خود کرده ای؟!  چه کردی مگر؟!!  ما را چه شده با تو؟!

این چه رسمی است که کشتی تو همه را در بر می گیرد؟! ...  حتی من را !   که هستی تو ؟!

انگار خدا خداییش را به تو هدیه داده ... دست همه را بی بهانه و با بهایی اندک می گیری ... عجب ... به چه رسمی؟!

فکر کنم بدانم ....

آنقدر در کربلا ندای هل من ناصر تو را جواب نگفتند ... که تو امروز هر که لحظه ای به تو لبیک بگوید رهایش  نمی کنی ...

ای کشتی نجات ....    ای چراغ هدایت ....  لبیک .....    لبیک .....

  • سرباز ولایت

بازم شکر حق که دیدم ماه غم رو   می بینم دوباره بهار دلم رو

  بازم اشک و احساس تو روضه براتون   بازم ناله های شبانه براتون

می خوام از تو که مهربون منی   یه خواهش کنم، هم زبون منی

می خوام که به تو بسپرم این دلم رو   می خوام که بشی صاحب این قلمرو

ببر این دلو هر کجا که صلاحه   ببر این دلو هر کجا سوز و آهه

یه کاری بکن که بشم مات و حیرون   بشم مبتلا و خراب و پریشون

یه کاری بکن توی روضه بمیرم   نبینم روزِعاشورا رو امیرم

یه کاری بکن از روزِ اول ماه   دم و بازدم من به یادت بشه آه

یه کاری بکن روز سوم نباشم   و گرنه  برای رقیه  فدا شم

یه کاری بکن با تمام وجودم    تو هیأت به سینه، به صورت بکوبم

یه کاری بکن نوکر خوبی باشم   به پای غم تو منم با خدا شم

یه کاری بکن چون رسولترک و طیب   بشه جان من با غمت پاک و طیب

یه کاری بکن من بشم غرق احساس   بشه روزیه نوکرت کف العباس

  • سرباز ولایت

دیدید وقتی آدمی به چیزی محتاج می شود و قدری پی او می رود به طور طبیعی بعد از چندی به آن می رسد ..

تشنه ی این جملات سیدالساجدین علیه السلام بودم ..

چقد دوست خوب به درد می خورد ..

وقتی وقایع این روزهایم را برایش تعریف کردم با خونسردی گفت: خیر است .. برو دعای امام در طلب خیر را بخوان ! و چه هدیه ی زیبایی به من داد ..

نیایش سی و سوم صحیفه سجادیه ...

این نیایش سه قسمت است که قسمتی از آن را تقدیم می کنم :

"الهی راه خیر را از تو می خواهم که به آن آگاهی .. بر محمد و آلش درود فرست و دانش انتخاب به ما الهام کن و آن را وسیله ی رسیدن به خشنودی از مقدراتت و تسلیم در برابر حُکمت قرار ده پس شک و تردید را از ما دور ساز"

"چنان کن که آنچه از تقدیرت را نمی پسندیم دوست بداریم و فرمان های دشوارت را بر ما سهل و آسان گردان و فرمانبرداری از مشیتت را به ما الهام کن تا دوست نداشته باشم تعجیلت را به تأخیر و تأخیرت را به تعجیل نیندازم و آنچه را دوست می داری ناخوش نداریم و آنچه را نمی پسندی را برنگزینیم و تویی که بر هر کاری توانایی"

  • سرباز ولایت

آن چه در بشاگرد دیدم، نوشتنی نبود، دیدنی هم نبود. چیز دیگری بود. پاره ای از این دنیا نبود که بگویمت قلم از توصیفش قاصر است.     *رضا امیرخانی*

............................................................................................................................................................................................................................


بشاگرد قطعه ای از دنیای دیگر است که یله در زمین رها شده است. کسی که همه چیز را می داند و می بیند، خواسته تا تکه ای از زمین را جورِ دیگری به ما نشان دهد. نه گمان بری که پوششِ گیاهی اش را تغییر داده یا آسمانش را رنگ دیگری زده است. نه... او تکه ای از زمین را خالی کرده است. جوری که هیچ پیرایه ای را برنتابد. خالیِ خالی. و همین خلأ پاکی آن را تضمین کرده است.

آدم هایی نحیف و لاغر اما دوست داشتنی، که آن سان بی چیزند که فقط آدمیت شان را می بینی. کت و شلوار و موبایل و ساعت و اتومبیل و قرارِ قبلی و میز و دورانِ گذار و از این جنس مزخرفات، پاره ای اوقات به قدری دور و برِ ما را شلوغ می کنند که در آینه خودت را پیدا نمی کنی. خرت و پرت ها گرداگردت را فرا می گیرند و خودت هم می روی لادستِ یکی از آن ها. اما مردمانِ بشاگرد را هیچ پیرایه ای در آغوش نگرفته است. فقط خودشان هستند. پارچه ای به قاعده ی ستر عورت و دستاری کوده نام، بر سر... عور در برابر نسیم.

بدنِ لاغرشان را که می دیدی، از گوشتِ تنت متنفر می شدی. اگر گوشت نبود، ساده تر در معرضِ نسیم می ایستادی و نسیم می توانست همه ی وجودت را در آغوش بگیرد. چنان سبک می شدی که نسیم بلندت می کرد؛ آن سان که برگی را. چه چیزِ دیگری می توانی بنویسی زمانی که هیچ چیزِ دیگری نیست...

  • سرباز ولایت

با سلام

عید سعید غدیر خم مبارک باد

اوصاف علی به هر زبان باید گفت

این ذکر به پیدا و پنهان باید گفت

در جشن ولیعدی مسعود علی

تبریک به صاحب الزمان باید گفت


اللهم عجل لولیک الفرج

  • سرباز ولایت

...

این روزها هیچ چیز مثل صحبت با خدا و مرور خاطرات جهادی منو آروم نمی کنه ..

یا رب مکن از لطف، پریشان ما را

هر چند که هست جرم و عصیان ما را

ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم

محتاج به غیر خود مگردان ما را

  • سرباز ولایت