راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

راه و رسم زندگی جهادی

امام خامنه ای: زندگی منطبق با اهداف خلقت انسان زندگی مجاهدانه است

سبک زندگی جهادی یکی از انواع سبک های زندگی است که بسیار می تواند به جامعه ی امروزی ما کمک کند.. یکی از مصداق های بارز این سبک زندگی که در چند سال اخیر رونق فراوانی داشته، اردوهای جهادی است

یاد یار مهربان آید همی ...

سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۰۳ ق.ظ

سکانس اول :

بعد از کشیدن نقشه مسجد، آماده شروع به پی کندن شدیم که بچه ها یاد اردوی تفرش افتادن که سنگ رو میکندن و بعد از این که همه از کت و کول افتادن "پی کر" آوردن تا با کمک اون بهتر بکنن. دغدغه مسئول عمرانی شده بود پی 280 متری کندن.ولی از تجربش استفاده کرد و با اهالی رایزنی کرد و اون ها یه بیل مکانیکی هماهنگ کردن و این پی که شاید 4تا 5 روز  طول می کشید رو در عرض چند ساعت کندن. قبل اون هم کلنگ مسجد توسط روحانی گروه و تعدادی از اهالی خورده شد و اهالی با استقبال گرمی که داشتند یه گوسفند هم به برکت ساخت مسجدشون کشتن و تمامش رو دادن به بچه های جهادی(مسئول پشتیبانی کلی خوشحال که دیگه گوشت نباید بخریم)

 
   


سکانس دوم :

بچه ها که از کندن پی خلاص شده بودند باید کف پی رو تراز می کردند و سنگ چین چون به تشخیص مسئول عمرانی اگه سنگچین نشه و آرماتور بسته بشه احتمال نشست زمین زیاده.برای سنگ چین کردن از اطراف روستا سنگ جمع شد و دست به دست شد و کف پی همه سنگ های یه اندازه چینده شد و روی اون یه لایه سیمان ریخته شد.

 

   
   

سکانس سوم:

بعد از سنگچینی کف پی نوبت به آرماتور بندی شد.میلگرد ها با کلی رایزنی با فرماندار اومده بود.یکی میله خم می کرد...یکی میله میبرید... یکی اندازه می گرفت ... یکی آرماتور می بست...

این آرماتور بندی تقریبا تا روز آخر اردو ادامه داشت و یکی از کارهای سخته فوندانسون به حساب میاد...

یه خاطره تلخ هم این بین به وجود اومد و یکی از دوستان وقتی در حال جابه جایی آرماتور و انتقال اون به پی بودند کتفش که زیر آرماتور بود در رفت ولی خدا رحم کرد و بعد از یه روز بستری شدن تو بیمارستان کتفش جا افتاد...جالب اینجاست که همین فرد تو فرم نظر سنجی اردو که روز آخر داده شد در قسمت زیباترین خاطره اردو نوشته بود: "در رفتن کتفم!"

 

 

 
   
   
   

بچه ها وقتی دیدن کار عقبه و نیاز به سرعت بیشتری داره کار رو شبانه روزی پیش بردن

 

 

بوتون ریزی همراه با آرماتوربندی شروع شد.شبانه روزی کار کردن تو جهادی رو شاید خیلی ها باور نکنن ولی بچه ها وقتی 7 صبح می رفتن سر کار یه سره کار می کردن و شب ها هم بعد از نمازو شام تا حدود 2 بعضی شبها هم تا 3 بامداد کار می کردن ولی جالب اینجا بود که خستگی تو اینها دیده نمی شد روز به روز شاداب تر می شدن ...

 

سکانس سوم :

بوتون ریزی شروع شده بود و همزمان با آرماتور بندی پیش می رفت.وقتی بوتون ریزی شروع شد کار شبانه روزی شد تا فوندانسیون تموم بشه.عجب حال و هوایی بود.

بوتونر آماده ست. سطل آب توسط یکی که مسئول این کار بود ریخته می شد.نوبت سیمان بود نصف کیسه حدودأ و به تعداد لازم هم ماسه و بادومی و نخودی و...

فرغون به دستان می آیند و به زیر بوتنر فرغون ها رو قرار می دهند و راننده ی بوتونر که آدم قوی هیکلی ست بوتون ها رو تو فرغون ها خالی می کنه و فرغون های بوتون به ترتیب با راهنمایی مسئول عمرانی در پی خالی میشه...

بعد وقتی بوتون ها بالا اومد و رو هم جمع شد لازم میشه که با ویبره صاف و پخش بشن.

هنوز اون آهنگ بوتون ریزی تو گوشمه... صدای غر غر بوتونر که با صدای بیل زدن به شن و ماسه ها قاطی می شه و گاهی صدای زززز ویبره که به آرماتورها میخوره با هیاهوی بچه ها که هرچند وقت یک بار صلوات می فرستن یا "علی" گفتن بچه ها موقع حمل فرغون تا محل نزول بوتون یا وقتی که شعری با هم می خوندن آهنگ به یادماندنی ای ساخت که هیچ گاه فراموش نمیشه...

 

سکانس چهارم:(حضور سردار نقدی)

حدود نیمی از اردو گذشته بود که برخلاف انتظار، سردار نقدی تو اردوی ما شرکت کردند و مستقیم از فعالیت ها بازدید داشتند. از کار خطاطی بچه ها، از کار پزشکی و آخر هم از کارهای عمرانی ...

تو  زمین مسجد با همه روبوسی کردند و فضای خوبی شده بود. قاسمی(مسئول عمرانی) توضیحی در مورد کار مسجد داد و درخواست کمک برای تکمیل مسجد رو دادیم که پذیرفتند.

بعد که سردار داشت می رفت بچه ها شروع کردند به درخواست دادن برای کربلا و سردار ابتدا گفت : مشهد

بعد اصرارها بود که از بچه ها خصوصا قاسمی شروع شد و تا دم درب ماشین ادامه داشت. خلاصه بچه ها در ماشین رو گرفته بودند و خواهش و تمنا بود که از نگاه بچه ها جاری بود ... بالأخره التماس ها جواب داد و بچه ها مزد کار مخلصانشونو گرفتند. همین که سردار گفت باشه قاسمی گفت: سلامتی سردار صلوات. همه بلند صلوات فرستادند و سردار حرکت کرد و رفت ولی تازه داغ بچه ها تازه شده بود به قول هادی از اونجا(دهلران) تا کربلا راهی نبود و همه دلها راهی بود. وقتی که سردار رفت بچه ها هم چند قدم پشت ماشین سردار رفتند و همونطور خشکشون زد و هادی شروع کرد به سلام دادن به ارباب همینکه گفت السلام علیک یا اباعبدالله همه بغض ها ترکید و آسمون دلها باریدن گرفت. حال و هوایی شده بود. بچه ها ده تم تمو رو کربلا کرده بودند.به قول حاج آقا رفعتی بچه ها کربلا رفتند و اومدند و زیارت جانانه ای کردند.از اون به بعد اردو حال و هوای دیگه ای گرفت.همه کربلایی شده بودیم.بعد همه ی نمازها به ارباب سلام داده می شد. شور و نشاط دیگه ای بپا شده بود...

 

 
   
   
 
   

 

و این بود داستان کربلایی شدن ما...

 

نظرات  (۵)

دیدن عکسا خیلی ملموس کرد برامون ..... خدا خیرتون بده التماس دعا
چه خوش است ............ خاطراتش......... چه خوش است ............ حس و حالش.....!!
پاسخ:
چه خوش است ...   چه خوش است ... ,
  • مثلا جهادگر
  • خوشبحالتون میشه گروه ماهم یه روز کربلایی بشه
    با سلام و احترام مطلبی با عنوان : ختم قرآن در ماه مبارک رمضان به شیوه ای متفاوت جهت شرکت در این طرح به وبلاگ رزا بداغی مراجعه نمایید www.rozabodaqi.blogfa.com
    سلام از دوستانم خیلی راجع به این اردوها شنیدم اما حضور تو روستاها خیلی متفاوت تر باید باشه خدا توفیقاتتون رو و به همون نسبت ایمان و شکرگزاریتونو بیشتر کنه.این فرصتها تو زتدگی هر کسی پیش نمیاد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی